کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بعنوان مثال ذکر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بعنوان مثال ذکر کردن
دیکشنری فارسی به عربی
هالة
-
واژههای مشابه
-
مشتقات اسید باربیتوریک که بعنوان داروی مسکن وخواب اورتجویز میشود
دیکشنری فارسی به عربی
حامض البربتيورية
-
غذایی که از غلا ت تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود
دیکشنری فارسی به عربی
حبوب
-
نوشابه ء الکلی که بعنوان محرک اشتها قبل از غذا می نوشند
دیکشنری فارسی به عربی
مشهي
-
جستوجو در متن
-
instancing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محرک، بعنوان مثال ذکر کردن
-
instance
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نمونه، مثال، مورد، لحظه، مثل، شاهد، سرمشق، بعنوان مثال ذکر کردن
-
instances
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نمونه ها، نمونه، مثال، مورد، لحظه، مثل، شاهد، سرمشق، بعنوان مثال ذکر کردن
-
مثل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَمثال] masal ۱. کلامی کوتاه و کلیشهای برای بیان معنایی عمیق که میان مردم مشهور است؛ داستان؛ ضربالمثل.۲. نمونه؛ مثال.۳. صفت؛ حالت.۴. [قدیمی] قصه؛ داستان.〈 مثل سائر: [قدیمی] مثلی که میان مردم رایج باشد و همهکس بگوید؛ ضربالمث...
-
يعني
دیکشنری عربی به فارسی
يعني , بنام , با ذکر نام , براي مثال
-
namely
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برای مثال، یعنی، بنام، بعبارت دیگر، با ذکر نام
-
هالة
دیکشنری عربی به فارسی
نشله و تجلي هر ماده (مثل بوي گل) , رايحه , تشعشع نوراني , مورد , غلا ف , هاله , حلقه نور , نوراني شدن (انبياء واولياء) , بعنوان مثال ذکر کردن , لحظه , نمونه , مثل , مثال , شاهد , وهله , موقعيت , محل , وضع , توضيح دادن , جزء به جزء شرح دادن , اظهار دا...
-
مثال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَمثلة و مُثُل] mesāl ۱. موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان میشود؛ مانند؛ شبیه؛ مشابه.۲. (فلسفه) جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح؛ عالم مثل.۳. فرمان؛ دستور؛ حکم.۴. تصویر؛ شکل؛ پیکره.〈 مثال دادن: (مصدر لازم) [قدیمی...
-
mention
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اشاره، ذکر، تذکر، یاداوری، یادکرد، ذکر کردن، نام بردن، اشاره کردن