کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بعل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بعلة
لغتنامه دهخدا
بعلة. [ ب َ ل َ ] (ع اِ) زن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مؤنث بَعل . و رجوع به بعل شود.
-
بعولة
لغتنامه دهخدا
بعولة. [ ب ُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ بَعْل . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (ناظم الاطباء). رجوع به بعل شود.
-
دامبالان
واژهنامه آزاد
(نوعی قارج است که در زیر خاک بعل می آید و خوراکی و لذیذ است و به زبان ترکی محلی دامبالان گفته میشود)
-
اشبعل
لغتنامه دهخدا
اشبعل . [ ] (اِخ ) (مرد بعل ) همان ایشبوشت پسر شاول بود. (اول تواریخ ایام 8 : 33 و 9 : 39).
-
بَعْلِهَا
فرهنگ واژگان قرآن
شوهرش(کلمه بعل به معناي شوهر و يا به عبارتي ديگر همسر زن است و معناي اصلي اين کلمه کسي است که قائم به امري بوده و در آن امر بي نياز از غير باشد ، مثلا به درخت خرمايي که بي نياز از آبياري با آب نهر و چشمه است و به آب باران اکتفاء ميکند بعل ميگويند و ن...
-
بَعْلِي
فرهنگ واژگان قرآن
شوهرم(کلمه بعل به معناي شوهر و يا به عبارتي ديگر همسر زن است و معناي اصلي اين کلمه کسي است که قائم به امري بوده و در آن امر بي نياز از غير باشد ، مثلا به درخت خرمايي که بي نياز از آبياري با آب نهر و چشمه است و به آب باران اکتفاء ميکند بعل ميگويند و ن...
-
مستبعل
لغتنامه دهخدا
مستبعل . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبعال . نخل مستبعل و مکان مستبعل ؛ خرمابن و مکان که بعل شده باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به بعل شود. || شوهرشونده . (منتهی الارب ). مردی که شوهر زنی شود. (اقرب الموارد). رجوع به استبعال شود.
-
باموت
لغتنامه دهخدا
باموت . (اِخ ) از مرتفعات بعل و آن مکانی است در مملکت موآب . گمان میبرند که همان محلی است که الان آنرا کوه اتاروس گویند. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
استبعال
لغتنامه دهخدا
استبعال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استبعال نخل ؛ بی نیاز گشتن خرمابن از آب دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || استبعال مکان ؛ بعل گردیدن آن . || استبعال رجل ؛ شوهر گردیدن . (منتهی الارب ).
-
بعلة
لغتنامه دهخدا
بعلة. [ ب َ ع َ ل َ ] (ع ص ) متحیر و ترسان گشته از چاره ٔ کار. (منتهی الارب ). مؤنث بَعِل ، یعنی زنی که در چاره ٔکار متحیر و ترسان باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
بعولة
لغتنامه دهخدا
بعولة. [ ب ُ ل َ ] (ع مص ) شوهر گردیدن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شوهر گردیدن . (آنندراج ). و رجوع به همین متن شود. || سرکشی نمودن از کسی : بعل علیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
عشتروت
لغتنامه دهخدا
عشتروت . [ ع َ ت َ ] (اِخ ) عشتاروت . خدای صیدونیان ، که بت آن بصورت مخصوصی بود و عبادت این بت در سوریه و فنیقیه معمول بوده است . سلیمان عبادت وی را در بنی اسرائیل نیز شیوع داد که یونانیان و رومانیان آن را استرتی نامند و یوشیا این عبادت را که فی الحق...
-
بلطشصر
لغتنامه دهخدا
بلطشصر. [ ب َ طَ ش َص ْ ص َ ] (اِخ ) (به معنی بعل زندگانی او راحفظ کند، و یا امیر بل ). اسمی است که در دارالحکومه ٔ بنوخدنصر به دانیال داده شد. (از قاموس کتاب مقدس ). نام بابلی دانیال نبی است . (از دایرة المعارف فارسی ). بلتشصر. بلشصر. و رجوع به بلتش...
-
بعلبک
لغتنامه دهخدا
بعلبک . [ ب ِ ل َ ب َک ک / ب َ ع َ ل َ ب َک ک ] (اِخ ) شهری است بشام . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). مرکب از دو کلمه ٔ بعل و بک است . بعل اسم صنمی است و بک نام مردی است که این شهر را بنیان نهاده و بنام وی خوانده شده و نسبت بدان بعلی یا بکی است . ن...
-
رکابیان
لغتنامه دهخدا
رکابیان . [ رِ ] (اِخ ) قبیله ای از «قینیان » یا «مدینیان » بودند که نسب به «یهوناداب بن رکاب » می رسانیدند و به مدینیان شهرت یافتند. طبق روایت تورات یهوناداب شخص غیوری بود و در عبادت خدا می کوشید. وی با «یاهو» برای معدوم کردن خاندان آحاب - که پرستند...