کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بطیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بطیر
لغتنامه دهخدا
بطیر. [ ب َ ] (ع ص ) کفانیده و شکافته شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).مبطور. مشقوق . کفیده . || (اِ) پچشک ستور.(منتهی الارب ). پزشک ستور. (ناظم الاطباء). دام پزشک .
-
جستوجو در متن
-
کفانیده
لغتنامه دهخدا
کفانیده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) ترکانیده . شکافته . مشقوق . مبطور. بطیر. (یادداشت مؤلف ): خذماء؛ ماده بز گوش از پهنا کفانیده . (منتهی الارب ).
-
مبیطر
لغتنامه دهخدا
مبیطر. [ م ُ ب َ طِ ] (ع ص ، اِ) بیطار. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). پزشک ستور. (از مهذب الاسماء). دام پزشک . بطیر. بیطار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
اطیر
لغتنامه دهخدا
اطیر. [ اِطْ طَی ْی ُ ] (ع مص ) فال بد زدن . (از متن اللغة). تطیر. (اقرب الموارد) (از متن اللغة) (منتهی الارب ): «و قالوا اطیرنا بک ». (قرآن 47/27)؛ گفتند: فال بد می زنیم بتو. و ابوالفتوح آرد: و اصل اطیرنا تطیرنا بوده است ... وتطیر تشأم باشد و اصل ک...
-
بیطرة
لغتنامه دهخدا
بیطرة. [ ب َ / ب ِ طَ رَ ] (ع مص ) تیمار کردن ستور و میخ زدن به نعل آن : بیطر الدابة فهو بطیر و بیطار و مبیطر. و چه بسا که بَیْطَر هم گویند. (از اقرب الموارد). بیطاری کردن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ). عمل بیطار. (از اقرب الموارد). بجشکی کردن . ...
-
حزی
لغتنامه دهخدا
حزی . [ ح َ زْ ی ْ ] (ع مص ) فالگوئی کردن . (منتهی الارب ). خبر از غیب دادن . (منتهی الارب ). || حزی بطیر؛ فال گرفتن به مرغان . بانگ به مرغان زدن به تفائل . || حزی السراب الشخص ؛ برداشتن سراب شخص را. (منتهی الارب ). || حزی نخل ؛ دید زدن بار خرما بر د...
-
کفیده
لغتنامه دهخدا
کفیده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) از هم بازشده و شکافته و ترکیده . (برهان ) (ناظم الاطباء). ترقیده و شکافته . (غیاث ). کفته . (فرهنگ اسدی ). مشفوق . مبطور. بطیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خوانی نهاده بر وی چون سیم پاک میده با برگان و حلوا شفتالوی کفی...
-
شکافته
لغتنامه دهخدا
شکافته . [ ش ِ/ ش ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) چاک شده و دریده . (ناظم الاطباء). چاک خورده . رخنه یافته . (فرهنگ فارسی معین ). مُطَیَّر. (منتهی الارب ). مشقوق . منشق . کفته . مِفَلَّق مُفَلَّقَة. کافته . کافتیده . ترکیده . غاچ خورده . مُنْفَلَق . کفیده . من...