کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بطیحه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بطیحه
/batihe/
معنی
مرداب یا جایی که در آن آب بسیار جمع میشود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بطیحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بطیحَة، جمع: بطایح] [قدیمی] batihe مرداب یا جایی که در آن آب بسیار جمع میشود.
-
واژههای مشابه
-
بطیحة
لغتنامه دهخدا
بطیحة. [ ب َ ح َ ] (ع اِ) جوی در سنگلاخ . ج ، بطایح و بطائح . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). بطیحه ، بطحاء. (منتهی الارب ). جای جمع شدن آب . رجوع به این کلمات در جای خود شود : رود طبیعی آن است که آبهایی بود بزرگ ... و همی رود تا بدری...
-
جستوجو در متن
-
بطایح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَطائِح] [قدیمی] batāyeh = بطیحه
-
بطایح
لغتنامه دهخدا
بطایح . [ ب َ ی ِ ] (ع اِ) بطائح . ج ِ بطیحة. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به بطائح و بطیحة شود. زمینها که در آن آب جمع شده باشد و بفارسی مرداب گویند. رجوع به خاندان نوبختی ص 26 و بطائح و بطیحة، و آنندراج شود.
-
جرارة
لغتنامه دهخدا
جرارة. [ ج َرْرا رَ ] (اِخ ) ناحیه ای است به بطیحه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ناحیه ای است از نواحی بطیحه نزدی» به برّکه به بسیاری ماهی موصوف است . (از معجم البلدان ).
-
یمی
لغتنامه دهخدا
یمی . [ ی َم ْ ما ] (اِخ ) نهری است به بطیحة، و ماهی آن نیکو باشد. (از منتهی الارب ).
-
بطائح
لغتنامه دهخدا
بطائح . [ ب َ ءِ ] (ع اِ) بطایح . ج ِ بطیحة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به بطیحة شود. ج ِ بطحاء. (غیاث ). رجوع به بطحاء شود. ج ِبطاح . (مؤید الفضلاء). رجوع به بطاح و بطایح شود.
-
صلیق
لغتنامه دهخدا
صلیق . [ ص َ ] (اِخ ) مواضعی بوده است در بطیحه ٔ واسط بین آن و بغداد دارالملک ابونصر مهذب الدولة بوده است ... (معجم البلدان ).
-
حدادیة
لغتنامه دهخدا
حدادیة. [ ح َدْ دا دی ی َ ] (اِخ ) نام قریه ای است به واسط در بطیحة. (معجم البلدان ).
-
عمران
لغتنامه دهخدا
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن شاهین سلمی . حاکم امارت شاهینی در بطیحة. رجوع به عمران سلمی (ابن شاهین ...) شود.
-
حبیبة
لغتنامه دهخدا
حبیبة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) ناحیتی در طوف بطیحة،متصل به بادیه ای نزدیک بصرة است . (معجم البلدان ).
-
جرجین
لغتنامه دهخدا
جرجین . [ ج ُ ] (اِخ ) نام موضعی به بطیحه بین بصره و واسط که راهی صعب العبور دارد. رجوع به معجم البلدان ذیل همین کلمه شود.
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبیدبن محمدبن ابوالحسین ابوالخیر البستی امیر بطیحة. وی بعد از فرار ابن هشیم به اشارت ابوالغنایم با برادر خود محمد بطیحه را بتملک درآورد و پس از فوت اسماعیل پسر وی ابوالسید محمد مظفر قائم مقام پدر شد. (حبیب السیر ج 2 جزو4 ص...