کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بطلان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بطلان
/botlān/
معنی
۱. باطل بودن؛ نادرست بودن.
۲. (حقوق) ازبین رفتن؛ بیاعتبار شدن.
۳. [قدیمی] نابودی؛ هلاکت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ابطال، رد، نفی، نقض ≠ اثبات، تایید
۲. پوچی، هیچ
۳. باطل شدن، ضایع شدن، فاسد شدن
۴. از کار افتادن
دیکشنری
invalidation, invalidity, untruth
-
جستوجوی دقیق
-
بطلان
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابطال، رد، نفی، نقض ≠ اثبات، تایید ۲. پوچی، هیچ ۳. باطل شدن، ضایع شدن، فاسد شدن ۴. از کار افتادن
-
بطلان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] botlān ۱. باطل بودن؛ نادرست بودن.۲. (حقوق) ازبین رفتن؛ بیاعتبار شدن.۳. [قدیمی] نابودی؛ هلاکت.
-
بطلان
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - باطل شدن ، تباه شدن . 2 - از کار افتادن . 3 - نادرستی ، ناچیزی .
-
بطلان
لغتنامه دهخدا
بطلان . [ ب ُ ] (اِخ ) ابن ... ابوالحسن مختاربن حسن . رجوع به ابوالحسن بن مختاربن حسن و اعلام زرکلی شود.
-
بطلان
لغتنامه دهخدا
بطلان . [ ب ُ ] (ع مص ) ناچیز شدن . (منتهی الارب ). باطل شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 26) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بُطل . (منتهی الارب ). بُطول . (منتهی الارب ).و رجوع به مصادر مترادف آن شود. ناچیز و ضایع شدن : بطلان حرف شما بر همه معلوم است ...
-
واژههای مشابه
-
ابن بطلان
لغتنامه دهخدا
ابن بطلان . [ اِ ن ُ ب ُ ] (اِخ ) ابوالحسن مختاربن حسن بن عبدون بن سعدون بن بطلان . طبیب مسیحی بغدادی در قرن پنجم هجری . سال ولادت او معلوم نیست . ابن بطلان سفری به حلب واز آنجا بانطاکیه و مصر کرده و در فسطاط مصر با علی بن رضوان طبیب بمناظره پرداخته ...
-
خط بطلان
لغتنامه دهخدا
خط بطلان . [ خ َطْ طِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) علامتی که برای بطلان امری میباشد. خطی برای بطلان چیزی روی آن کشند : صوفی بیا که خرقه ٔ سالوس برکشیم این نقش زرق را خط بطلان بسر کشیم .حافظ.
-
خط بطلان کشیدن
لغتنامه دهخدا
خط بطلان کشیدن . [ خ َطْ طِ ب ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) خطی برای بطلان چیزی کشیدن . باطل کردن .
-
جستوجو در متن
-
defeasance
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شکست دادن، باطل سازی، ابطال، بطلان، شرط بطلان یا القاء، شکست
-
پوچی
واژگان مترادف و متضاد
بطلان، بیهودگی
-
مختار
لغتنامه دهخدا
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن حسن بن عبدون بن بطلان . رجوع به ابن بطلان شود.
-
nullities
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناخوشایند، بطلان، پوچی، بی اعتباری، نیستی، عدم، صفر
-
nullity
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نومیدی، بطلان، پوچی، بی اعتباری، نیستی، عدم، صفر