کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بضغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بضغ
معنی
(بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - کابین ، مهر. 2 - جماع . 3 - طلاق .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بضغ
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - کابین ، مهر. 2 - جماع . 3 - طلاق .
-
واژههای همآوا
-
بزغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] bazaq وزغ.
-
بزغ
فرهنگ فارسی معین
(بَ زَ) ( اِ.) قورباغه .
-
بذق
لغتنامه دهخدا
بذق . [ ب َ ] (ع اِ) رهنما در سفر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (ص ) صغیر و سبک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کوچک سبک . (از ذیل اقرب الموارد). ج ، بذوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل...
-
بذق
لغتنامه دهخدا
بذق . [ ب َ ذَ ] (اِ) پیاده . بیذق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بدق و بیدق شود.
-
بزغ
لغتنامه دهخدا
بزغ . [ ب َ ] (اِ) گَوی باشد که آب در آن جمع شود. (برهان ) (ناظم الاطباء). باین معنی در آنندراج بفتح اول و ثانی آمده است . || رنگ آب . (برهان ). || آب راکد و مرداب . || هر سبزی روئیده شده در میان آبهائی که وزغ در آنها زندگانی میکند. (ناظم الاطباء). |...
-
بزغ
لغتنامه دهخدا
بزغ . [ ب َ ] (ع مص ) برآمدن آفتاب . (ناظم الاطباء). روشن و تابان شدن آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طلوع کردن خورشید. (از اقرب الموارد). || برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برآمدن انیاب شتر. (از اقرب الموارد). || نشتر زدن حجا...
-
بزغ
لغتنامه دهخدا
بزغ . [ ب َ زَ ] (اِ) وزغ باشد و غوک نیز گویند. (مجمعالفرس ). بمعنی وزغ است که بعربی ضفدع گویند. (برهان ). غوک و وزغ . (ناظم الاطباء). وزغ است و آنرا بلفظ دری بک و وک گویند. (آنندراج ). غوک . چغز. (از فرهنگ اسدی ). کزو. ضفدع . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خط...
-
بزق
لغتنامه دهخدا
بزق . [ ب َ ] (ع مص )خدو انداختن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خیو بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بسق . بصک . (آنندراج ). || روشن شدن . || تخم ریختن در زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بزق
لغتنامه دهخدا
بزق . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، در 17هزارگزی شمال باختر کدکن سر راه مالرو کدکن به آستایش . سکنه ٔ آن 290 تن . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).