کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بضاعت مزجات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بضاعت مزجات
معنی
( ~ مُ) [ ع . ] (اِمر.) سرمایة کم .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بضاعت مزجات
فرهنگ فارسی معین
( ~ مُ) [ ع . ] (اِمر.) سرمایة کم .
-
واژههای مشابه
-
بی بضاعت
فرهنگ واژههای سره
تهیدست
-
بی بضاعت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bibezā'at بیسرمایه؛ تهیدست؛ فقیر.
-
بی بضاعت
فرهنگ فارسی معین
(بَ عَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) تهیدست ، کم سرمایه .
-
کم بضاعت
فرهنگ فارسی معین
(کَ. بَ عَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) فقیر، ندار.
-
تنگ بضاعت
لغتنامه دهخدا
تنگ بضاعت . [ ت َ ب ِ ع َ ] (ص مرکب ) کم مایه . که فقیر و تنگدست باشد. که بضاعتش اندک بود: و با مردم تنگ بضاعت و سفیه معامله نکند. (منتخب قابوسنامه ص 177). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
با بضاعت
لهجه و گویش تهرانی
توانگر
-
توان و بضاعت
فرهنگ گنجواژه
مایه.
-
جستوجو در متن
-
بضاعات
لغتنامه دهخدا
بضاعات . [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بضاعة یا بضاعت .- بضاعات مزجات ؛ سرمایه های اندک : بکردار بدشان مقید نکردبضاعات مزجاتشان رد نکرد. سعدی (بوستان ).و رجوع به بضاعت و بضاعت مزجات شود.
-
مزجات
لغتنامه دهخدا
مزجات . [ م ُ ] (از ع ، ص ) مؤنث مُزجی ̍. چیز اندک وبی قدر. (ناظم الاطباء). اندک و بی اعتبار. (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). کم . ناچیز. قلیل . پست . ناقابل . اسم مفعول از ازجاء، به معنی چیزی به سهولت از جای به جای بردن . چون متاع قلیل به سهولت از جای به...
-
مزجاه
لغتنامه دهخدا
مزجاه . [ م ُ ] (از ع ، اِ) مزجات . صورتی از مزجاة است در استعمال شعرا به ضرورت قافیه : برادران را یوسف چو داد گندم و جوبها گرفت از ایشان بضاعت مزجاه اگر بضاعت مزجات پشم و پینو بودنبود گندم و جو نیز جز که تخم و گیاه .سوزنی .
-
کاسه به چین بردن
لغتنامه دهخدا
کاسه به چین بردن . [ س َ / س ِ ب ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) مثل است نظیرزیره به کرمان بردن . (از امثال و حکم ) : که می برد به عراق این بضاعت مزجات چنانکه زیره به کرمان برند و کاسه به چین .سعدی .
-
چیزلیز
لغتنامه دهخدا
چیزلیز. (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است و معنی آن کالای کم و اندک بود. (جهانگیری ). چیز کم و اندک که به عربی بضاعت مزجات خوانند. (برهان ) (غیاث اللغات ) : چون بِه ْ از جان نیست جان باشد عزیزچون بِه ْ آمد نام جان شد چیزلیز.مولوی .