کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بصرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بصرا
/bosarā/
معنی
= بصیر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بصرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: بصراء، جمعِ بَصیر] [قدیمی] bosarā = بصیر
-
بصرا
لغتنامه دهخدا
بصرا. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل . سکنه ٔ آن 285تن . آب آن از رودخانه ٔ کاری . محصول آنجا برنج ، کنف و مختصری غلات ، نیشکر. شغل اهالی آن زراعت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآبا...
-
بصرا
لغتنامه دهخدا
بصرا. [ ب ُ ] (اِخ ) یکی از شهرهای جانب شرقی دجله که تا بغداد ده فرسنگ فاصله داشته وبر اثر تغییر مسیر دجله از آبادی بدور مانده است . رجوع به جغرافیای سرزمینهای خلافت شرقی ، و بصری شود.
-
بصرا
لغتنامه دهخدا
بصرا. [ ب ُ ص َ ] (ع ص ، را) ج ِ بصیر. (از ناظم الاطباء). بینا و نابینا از لغات اضداد است . (آنندراج ). بینندگان . (مؤیدالفضلاء). بینایان . روشن بینان . روشن دلان : گر عادلی از طاعت بگذار حق رزق بنگر به بصیرت که درین ره بصرااند.ناصرخسرو.
-
جستوجو در متن
-
بصارة
لغتنامه دهخدا
بصارة. [ ب َ / ب ِ رَ ] (ع مص ) بصر به بصراً و بصارة؛ بینا گردیدن و دانستن او را و منه قوله تعالی : بصرت بما لم یبصروا به . (قرآن 96/20) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دانستن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به بَصَر شود.
-
لسان الحمرة
لغتنامه دهخدا
لسان الحمرة. [ ل ِ نُل ْ ح ُم ْ م َ رَ ] (اِخ ) ورقأبن اشعر مکنی به ابوکلاب . و او از علمای انساب است . (ابن الندیم ). هو ورقأبن الاشعر البکری کان من افصح الناس و انسبهم و اعظمهم بصراً(؟) بالخطاب و کان حاضر البدیهة سریع الجواب حسن الحدیث . خرج المغ...
-
جاودان کبیر
لغتنامه دهخدا
جاودان کبیر. [ وِ ن ِ ک َ ] (اِخ ) جاودان نامه سومین اثر فضل اﷲ حروفی است و از کتب مقدسه ٔ حروفیه بشمار است . رجوع به حروفیه در همین لغت نامه شود. در این کتاب که بلهجه ٔ استرآبادی است لغات محلی بسیار موجود است که برخی از آنها در ذیل ذکر میگردد: آمی ب...
-
مقام
لغتنامه دهخدا
مقام .[ م َ ] (ع اِ) منزلت . (اقرب الموارد) (محیط المحیط). منزلت . مرتبه . درجه . (از ناظم الاطباء). پایه . رتبه . جایگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این فخر جز امین تو را نیست وین مقام کو کرد اختیار ز بهر تو ارتحال . ناصرخسرو.همه را در مقام خویش...