کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بصر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بصر
/basar/
معنی
۱. بینایی؛ حس بینایی.
۲. چشم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. چشم، دیده، عین
۲. بینایی
۳. بینش، دید، آگاهی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بصر
واژگان مترادف و متضاد
۱. چشم، دیده، عین ۲. بینایی ۳. بینش، دید، آگاهی
-
بصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: ابصار] (زیستشناسی) basar ۱. بینایی؛ حس بینایی.۲. چشم.
-
بصر
فرهنگ فارسی معین
(بَ صَ) [ ع . ] ( اِ.) دیده ، چشم . ج . ابصار.
-
بصر
لغتنامه دهخدا
بصر. [ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن ابراهیم . صاحب عقدالفرید در بحث از نخستین کسانی که خط عربی را وضع کرده اند آرد: نخستین کسانی که خط عربی را وضع کرده اند نصر، بصر، أتیا، و دومة، فرزندان اسماعیل بن ابراهیم بودند. (از عقدالفرید ج 4 ص 242).
-
بصر
لغتنامه دهخدا
بصر. [ ب َ / ب ُ ](ع اِ) جلد و پوست . (ناظم الاطباء). پوست . (منتهی الارب ). || چرم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
بصر
لغتنامه دهخدا
بصر. [ ب َ ص َ ] (ع اِمص ) بینائی . ج ، ابصار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (مؤید الفضلاء) : رادی آمیخته است با کف اوهمچو بادیده ٔ بصیر بصر. فرخی .ای آنکه تن به روی تو دیده شود همه از عشق روی تو همه دیده بصر شود. مسعودسعد.کی باشدش بصر چو بجای دو...
-
بصر
لغتنامه دهخدا
بصر. [ ب َ ص َ ] (ع مص ) بینا گردیدن و دانستن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). بصارت . و رجوع به بصارت شود.
-
بصر
لغتنامه دهخدا
بصر. [ ب ِ ] (ع اِ) بصره . سنگ سپید نرم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). سنگ سفید نرم . (آنندراج ). ج ، بصار. سنگ سست که با سپیدی زند. (از مهذب الاسماء). و رجوع به بصره شود.
-
بصر
لغتنامه دهخدا
بصر. [ ب ُ ] (ع اِ) جانب و کرانه ٔ هرچیز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || پنبه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || چرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || قشر و پوست . (ناظم الاطباء). پوست . (منتهی الارب ). || (اِمص ) ستبری و منه الحدیث : بصر کل...
-
بصر
لغتنامه دهخدا
بصر. [ ب ُ / ب َ / ب ِ ] (ع اِ) سنگ ستبر. (ناظم الاطباء). سنگ سطبر. (آنندراج ) (منتهی الارب ). سنگ سخت که با سپیدی زند. (از مهذب الاسماء).
-
بصر
لغتنامه دهخدا
بصر. [ ب ُ ص ُ / ب ُ ص َ ] (اِخ ) موضعی . (ازناظم الاطباء). نام موضعی . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
بصر
لغتنامه دهخدا
بصر.[ ب َ ] (ع مص ) بریدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || دو کرانه ٔ چرم و غیر آن بهم باز نهاده دوختن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). پوست بر روی پوست دوختن . (مؤید الفضلاء).
-
بصر
لغتنامه دهخدا
بصر.[ ب َ / ب ِ / ب ُ ] (ع اِ) نوعی صدف . (دزی ج 1 ص 91).
-
بصر
دیکشنری عربی به فارسی
بينايي , بينش , باصره , نظر , منظره , تماشا , الت نشانه روي , جلوه , قيافه , جنبه , چشم , قدرت ديد , ديدگاه , هدف , ديدن , ديد زدن , نشان کردن , بازرسي کردن