کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بصارت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بصارت
/basārat/
معنی
۱. بینا شدن؛ بینایی.
۲. [مجاز] دانایی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بینایی
۲. بینش، بصیرت، دانایی
۳. خبرگی، دانایی، زیرکی
۴. بینا شدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بصارت
واژگان مترادف و متضاد
۱. بینایی ۲. بینش، بصیرت، دانایی ۳. خبرگی، دانایی، زیرکی ۴. بینا شدن
-
بصارت
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر، اسم مصدر) [عربی: بصارة] [قدیمی] basārat ۱. بینا شدن؛ بینایی.۲. [مجاز] دانایی.
-
بصارت
فرهنگ فارسی معین
(بَ رَ) [ ع . بصارة ] (مص ل .) 1 - بینا شدن . 2 - دقیق دیدن . 3 - روشن بینی .
-
بصارت
لغتنامه دهخدا
بصارت . [ ب َ / ب ِ رَ ] (ع مص ) بصارة. بینا گردیدن و دانستن کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بینادل شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به بصارة شود.
-
بصارت
لغتنامه دهخدا
بصارت . [ب َ رَ ] (ع اِمص ) بینایی دل . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). بینایی . بینش . بینادلی : قلم بدستش گویی بدیع جانور است خدای داده مر آنرا بصارت و الهام . فرخی .امیر بخط خویش جواب نبشت یکی آنکه تا بوسهل را در او جمالی بزرگ باشد و دیگ...
-
واژههای همآوا
-
بصارة
لغتنامه دهخدا
بصارة. [ ب َ / ب ِ رَ ] (ع مص ) بصر به بصراً و بصارة؛ بینا گردیدن و دانستن او را و منه قوله تعالی : بصرت بما لم یبصروا به . (قرآن 96/20) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دانستن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به بَصَر شود.
-
بسارة
لغتنامه دهخدا
بسارة. [ ب ِ رَ ] (ع اِ) برسات و آن بارانی است که در ایام گرما، پی هم بر ملک هند، و سند بارد و یک ساعت قطع نگردد. (از قاموس المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و زبیدی از صغانی نقل کند که بشارة مصحف آنست و خود مردم هند آن را برساة نامند. (از تاج ا...
-
جستوجو در متن
-
بصر
لغتنامه دهخدا
بصر. [ ب َ ص َ ] (ع مص ) بینا گردیدن و دانستن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). بصارت . و رجوع به بصارت شود.
-
باریک دیدن
لغتنامه دهخدا
باریک دیدن .[ دی دَ ] (مص مرکب ) بصارت . (تاج المصادر بیهقی ).
-
زیرکی
واژگان مترادف و متضاد
بصارت، بصیرت، چارهگری، دها، شطارت، فراست، فطنت، کیاست، هشیاری، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری ≠ پخمگی
-
اویشن
لغتنامه دهخدا
اویشن . [ اَ ش ِ ] (اِ) نگاه و نظر و دیدار. (ناظم الاطباء). بصارت و بینایی . (آنندراج ).
-
درکوب
لغتنامه دهخدا
درکوب . [ دَ ] (نف مرکب ) درکوبنده . کوبنده ٔ در. قارع الباب . || مجازاً، طلبکار مبرم : و با مردی که در متاع بصارت ندارد معامله نکند تا از درکوب ایمن بود. (منتخب قابوسنامه ص 177).
-
بی نظر
لغتنامه دهخدا
بی نظر. [ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) (از: بی + نظر) که رای و بصیرت ندارد. || بی مراقبت و دید و بصارت : در مملکت خویشتن نظر کن زیرا که ملک بی نظر نباشد. ناصرخسرو.|| بی مقصود و منظور خاص . که چشم طمع ندارد. رجوع به نظر شود.