کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بش طاغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بش طاغ
لغتنامه دهخدا
بش طاغ . [ ] (اِخ ) نام قسمت شمال شرقی سلسله ٔ جبال قفقاز است که با یک رشته تلال با سلسله جبال البرز ارتباط می یابد. دارای آبهای معدنی فراوان است و در دامنه ٔ آن اسبهای خوب پرورش می یابد و ازین رو بطلمیوس این نقاط را «هیلپیق » یعنی جبال اسبی نامیده ا...
-
واژههای مشابه
-
هش بش
لغتنامه دهخدا
هش بش . [ هََ ش ْ شُم ْ ب َش ش ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) تازه روی و خندان و شاداب . (یادداشت به خط مؤلف ): انا به هش بش ؛ ای فرح مسرور. (اقرب الموارد).
-
بش زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] bašzan کسی که پیشهاش چسباندن و بند زدن ظرفهای شکسته است؛ بندزن.
-
بش باد
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (جملة فعلیه ) در موقعی که کسی به دشمنان دین لعنت فرستند، شنوندگان می گویند: بیش باد.
-
شش بش
لغتنامه دهخدا
شش بش . [ ش َ / ش ِ ب ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح قمار) شش و بش . (یادداشت مؤلف ). مرکب از شش فارسی و بش ترکی به معنی پنج ،و این اصطلاحی است نرادان را آنگاه که طاس ها بنحوی نشیند که یکی را نقش خانه های شش و دیگری پنج بر بالا وروی قرار گیرد. رجوع به «شش و...
-
بش آقاج
لغتنامه دهخدا
بش آقاج . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور با 622تن سکنه . آب از قنات . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنها کرباس ، قالیچه و جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
بش انداختن
لغتنامه دهخدا
بش انداختن . [ ب ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه پشک انداختن . رجوع به پشک انداختن شود.
-
بش بلاغ
لغتنامه دهخدا
بش بلاغ . [ ب ِ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی ).
-
بش بید
لغتنامه دهخدا
بش بید. [ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گور بخش ساردوئیه شهرستان کرمان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
بش پرماق
لغتنامه دهخدا
بش پرماق . [ ] (اِخ ) بنا بنقل حمداﷲ مستوفی نام ترکی جبال پنج انگشت در ولایت کردستان است که رودخانه ٔ قزل اوزن از آنجا برمیخیزد. (جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هَ . ش . بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 283).
-
بش دره
لغتنامه دهخدا
بش دره . [ ب ِ دَ رِ ] (اِخ ) دهیست از دهستان جرگلان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. دارای 174 تن سکنه . آب از رودخانه و محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
بش دره
لغتنامه دهخدا
بش دره . [ ب ِ دَ رِ ] (اِخ ) دهیست از دهستان قره باشلو بخش چاپشلو شهرستان دره گز. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن است . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
بش دلبر
لغتنامه دهخدا
بش دلبر. [ ب ِ دِ ب َ ] (اِخ ) دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل نزدیک مرز افغانستان . سکنه ٔ آن 1452 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصول آنجا غلات ، لبنیات ، ماهی وشغل اهالی زراعت ، گله داری ، صیادی و صنایع آن گلیم وکرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافی...
-
بش قارداش
لغتنامه دهخدا
بش قارداش . [ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی ازدهستان مرکزی بخش و حومه شهرستان بجنورد دارای چشمه های آب گرم معدنی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).