کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بشیر سلمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بشیر سلمی
لغتنامه دهخدا
بشیر سلمی . [ ب ُ ش َ رِ س ُ ل َ می ی ] (اِخ ) وی صحابی و از مردم حجاز بود و نام او را بِشر هم گفته اند. رجوع به منتهی الارب و الاستیعاب ص 70 شود.
-
واژههای مشابه
-
بَشِيرٍ
فرهنگ واژگان قرآن
بشارت دهنده
-
کرنج بشیر
لغتنامه دهخدا
کرنج بشیر. [ ک ُ رَ ب ِ ] (اِ مرکب ) شیربرنج . بَهَطّة. (یادداشت مؤلف ) : کوهان ثور روغن کرده ست تا پزندخوان ترا کرنج بشیر اندر آسمان . سوزنی .رجوع به شیربرنج شود.
-
گرنج بشیر
لغتنامه دهخدا
گرنج بشیر. [ گ ُ رَ / رِ ب ِ ] (اِ مرکب ) شیربرنج است و آن شله ای باشد که با شیر پزند. (برهان ) (آنندراج ) : کوهان ثور روغن کرده ست تا پزدخوان ترا گرنج بشیر اندر آسمان .سوزنی (از آنندراج ).
-
گرنج بشیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gorenjbešir شیربرنج؛ شیربا.
-
حصن بشیر
لغتنامه دهخدا
حصن بشیر. [ ح ِ ن ِ ب َ ] (اِخ ) حصنی میان حلّه و بغداد.
-
بشیر ثقفی
لغتنامه دهخدا
بشیر ثقفی . [ ب َ رِ ث َ ق َ ] (اِخ ) بغوی و اسماعیلی او را در زمره ٔ صحابه یاد کرده و حدیثی از وی آورده اند که گفت در جاهلیت نذر کردم گوشت کشته ٔ شتر و گوسفند (جزور) نخورم و شراب ننوشم . پیغمبر فرمودند گوشت را بخور و شراب را مخور. رجوع به الاصابة ج ...
-
بشیر ثقفی
لغتنامه دهخدا
بشیر ثقفی . [ ب َ رِ ث َ ق َ ] (اِخ ) صحابی است . (منتهی الارب ). ابن شاهین و ابن عبدالبر او را یاد کرده اند و نام وی را بشر هم آورده اند. رجوع به الاصابة ج 1 ص 166 شود.
-
بشیر ضبعی
لغتنامه دهخدا
بشیر ضبعی . [ ب َ رِ ض َ ] (اِخ ) گروهی او را ابن زید و برخی وی را ابن یزید خوانده اند. ابن ابی حاتم از پدرش روایت کرده که او را صحبتی بوده است . (از الاصابة قسم 1 ص 165).
-
بشیر غفاری
لغتنامه دهخدا
بشیر غفاری . [ ب ُ ش َ رِ غ َ ] (اِخ ) با پیغمبر (ص ) صحبت داشت و حدیثی از اودرباره ٔ روز پنجاه هزار سال آورده اند. رجوع به الاصابة ج 1 ص 166 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.
-
بشیر مازنی
لغتنامه دهخدا
بشیر مازنی . [ ب َ رِ زَ ] (اِخ ) ابن قانع او را یاد کرده است و برخی اورا بُشر مازنی نامیده اند. حدیثی درباره ٔ خرما از پیغمبر (ص ) روایت دارد. رجوع به الاصابة ج 1 ص 189 شود.
-
بشیر مغافری
لغتنامه دهخدا
بشیر مغافری . [ ب َ م ف ؟ ] (اِخ ) رجوع به بشیربن اکال و بشیربن سعدبن نعمان و الاصابة ج 1 ص 166 شود.
-
بشیر نشاندن
لغتنامه دهخدا
بشیر نشاندن . [ ب ِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) در ولایت رسم است که زهرداده و مارگزیده را در شیر می نشانند تا دفع سمیت کند. (آنندراج ) : گویا بیاد تو [ (کذا ظ: همه ) ] شبهای ماهتاب مارم گزیده است و بشیرم نشانده است . (از آنندراج بی ذکر نام شاعر).آنکه بشیرم ن...
-
طالب بن بشیر
لغتنامه دهخدا
طالب بن بشیر. [ ل ِ بِب ْ ن ِ ب َ ] (اِخ ) محدثی است . عسقلانی گوید: مدنی و مجهول است . (لسان المیزان ج 3 ص 205).