کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بشکرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بشکرد
لغتنامه دهخدا
بشکرد. [ ] (اِخ ) محلی بحدود چغانیان . رجوع به حدود العالم چ 1340 هَ . ش . دانشگاه طهران ص 120 شود.
-
بشکرد
لغتنامه دهخدا
بشکرد. [ ب ِ ک َ ] (اِ) شگردن . شکار. (برهان ). صید و شکار. (ناظم الاطباء: بشگر) (مؤید الفضلاء). رجوع به بشگر و بشگرد شود. || شکارگاه . (برهان ) (مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء: بشگر). || شکاری . (از برهان ). صیاد و شکارچی . (ناظم الاطباء: اشگر).
-
واژههای مشابه
-
بشکرد- بشاکرد
واژهنامه آزاد
صید -شکار- صیاد- شهرستانی تفکیک شده از توابع و بخش سابق شهرستان جاسک
-
جستوجو در متن
-
بشکر
لغتنامه دهخدا
بشکر. [ ب ِ ک َ ] (اِ) بشکرد . رجوع به بشکرد و بسکر و تاریخ سیستان شود.
-
بشکردن
لغتنامه دهخدا
بشکردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص ) بشکریدن . شکریدن . شکردن . شکار کردن . شکار افکندن : جهانا ندانم چرا پروری چو پرورده ٔ خویش را بشکری . فردوسی .بفرمود تا پیش دریا برندمگر مرغ و ماهی ورا بشکرند. فردوسی . || به مجاز از پای درآوردن . درهم شکستن : شیر گوزن ...
-
شکردن
لغتنامه دهخدا
شکردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص ) شکار کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ) (از برهان ). قنص . اقتناص . صید. صید کردن . شکریدن . شکاریدن . شکار کردن . (یادداشت مؤلف ).شکار کردن و شکستن انسان یا حیوانی را : شیر گوزن و غرم را نشکردچونکه تو اعدای ترا بش...
-
چگوک
لغتنامه دهخدا
چگوک . [ چ ُ ] (اِ) بمعنی چغوک است که گنجشک باشد. (برهان ) (از جهانگیری ) (از آنندراج ). گنجشک که چغوک و چغک نیز گویند. (رشیدی ). چغوک . (ناظم الاطباء). چکوک و چگک . عصفور : آنکه شهباز همتش گه صیدکرکس چرخ بشکرد چو چگوک . فخری (از فرهنگ رشیدی ).رجوع ...
-
دم آهنج
لغتنامه دهخدا
دم آهنج . [ دَ هََ ] (ص مرکب ) بادآلود و متورم .(ناظم الاطباء). || به دم کشنده . دم آهنگ . بلعنده . که چون اژدها به دم کشد و بکشد : اگر زآنکه خواهی بیابی رهاز چنگ دم آهنج نر اژدها. فردوسی .بدو گفت ای مردم بی بهاببین آن دم آهنج نر اژدها. فردوسی .که آن...
-
شکر
لغتنامه دهخدا
شکر. [ ش ِ ک َ ] (اِ) شکار و نخجیر و صید. (ناظم الاطباء). شکار. (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از برهان ) (فرهنگ اوبهی ). اسم از شکردن مانند شکار و به همان معنی : هرگز نبود شکر به شوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون باز کسک . محمودی (از لغت فرس اسدی ). || (ن...
-
آهنج
لغتنامه دهخدا
آهنج . [ هََ ] (نف مرخم ) در کلمات مرکبه چون آب آهنج و جان آهنج و دم آهنج و سکارآهنج و عالم آهنج و کفن آهنج و گوشت آهنج و معده آهنج ، به معنی آهنجنده یعنی برآورنده و برکننده و بیرون کننده و برکشنده است : آفریده مردمان مر رنج راپیشه کرده رنج جان آهنج ...
-
درخوردن
لغتنامه دهخدا
درخوردن . [ دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) شایسته و سزاوار بودن . روا بودن . موافق و مناسب بودن . (ناظم الاطباء). درخور بودن . متناسب بودن . ملائم بودن : همان کن کجا با خرد درخورددل اژدها را خرد بشکرد. فردوسی .یکی پرز آتش یکی پرخردخرد با سر دیوکی در...
-
چکوک
لغتنامه دهخدا
چکوک . [ چ َ ] (اِ) چکاوک باشد. (فرهنگ اسدی ). مرغکی چون گنجشک که آواز لطیف کند و او را به فارسی چکاو و چکاوک و به عربی قبره و «قنبره » نیز گویند. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 258). چکاوک که ابوالملیح باشد. (برهان ) (از آنندراج ). چکاوک . (ناظم ا...
-
رمیدن
لغتنامه دهخدا
رمیدن . [ رَ دَ ] (مص ) نفرت گرفتن . (آنندراج ). احتراز نمودن بواسطه ٔ نفرت و کراهت . (ناظم الاطباء). شمیدن . (برهان ). انحیاش . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). استنفار. (از منتهی الارب ). نفار. نفور. (تاج المصادر بیهقی ) : رمیدنداز آن پهلو نامو...