کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بشور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بشور
/bošur/
معنی
لعن؛ نفرین؛ دعای بد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بشور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پشور، بسور› [قدیمی] bošur لعن؛ نفرین؛ دعای بد.
-
بشور
لغتنامه دهخدا
بشور. [ ب ُ ] (ع مص ) مژده دادن کسی را. (آنندراج ). مژدگانی دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به بشر و بشارة شود.
-
واژههای مشابه
-
بشور آمدن
لغتنامه دهخدا
بشورآمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) متغیر شدن . منقلب شدن . بهیجان آمدن . بجوش و خروش آمدن : سبک مغزان بشور آیند از هر حرف بیمغزی بفریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را.صائب .
-
بشور و بپوش
فرهنگ گنجواژه
پارچه بدون نیاز به اطو.
-
بشور و بمال
فرهنگ گنجواژه
نظافت.
-
جستوجو در متن
-
بسور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bosur = بشور
-
wash one's hands
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دست ها را بشور
-
wash-and-wear
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شستن و پوشیدن، بشور و بپوش
-
دسرى
لهجه و گویش بختیاری
das-ri دست و صورت das-ri-te bešur>:دستو صورتت را بشور> .
-
ارکاز
لغتنامه دهخدا
ارکاز. [ اَ ] (اِ) در ((خوار))بقسمی گیاه که برگهای پرآب و ساقهای خشک دارد گویندو نام دیگر آن شور کوهی است . رجوع بشور کوهی شود.
-
بچه گرفتن
لغتنامه دهخدا
بچه گرفتن . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ). عمل ماما. گرفتن طفل را پس از آنکه از رحم بدرآید.- امثال :مامای پیر بچه را بگیر. مامای کور، بچه را بشور . (تصنیف عامیانه ).
-
سبک مغز
لغتنامه دهخدا
سبک مغز. [ س َ ب ُ م َ ] (ص مرکب ) بیعقل و بی وقار. (غیاث ) (آنندراج ). سبک سر و سبکسار. (مجموعه ٔ مترادفات ص 207). سفیه . ابله . کم خرد. احمق . جلف : سبک مغزان بشور آیند از هر حرف بیمغزی بفریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را. صائب .خود ز سبک مغز و تندخو...
-
آچاردن
لغتنامه دهخدا
آچاردن . [ دَ ](مص ) آچاریدن . چاشنی و آچار بطعام زدن : عذرطرازی که میر توبه ام اشکست نیست دروغ ترا خدای خریدارراست نگردد دروغ و مکر بچاره معصیتت را بدین دروغ میاچار. ناصرخسرو.دیو است جهان که زهر قاتل رادر نوش بمکرمی بیاچارد. ناصرخسرو.فلک مر خاک را ا...