کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بشر انصاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بشر انصاری
لغتنامه دهخدا
بشر انصاری . [ ب ِ رِ اَ ] (اِخ ) عبدان ازو یاد کرده و گفته است در بئر معونة شهید شد. (از الاصابة ج 1 ص 166).
-
واژههای مشابه
-
beaker
بِشِر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] ظرف استوانهای بلند و دهانگشاد لبهدار با دیوارۀ نازک
-
بَشِّر
فرهنگ واژگان قرآن
بشارت ده((در عبارت "بَشِّرِ ﭐلْمُنَافِقِينَ "به دلیل رسیدن دو ساکن به هم ،حرف "را" کسره گرفته است)
-
بَشَر
فرهنگ واژگان قرآن
بشر- انسان - آدمي - ظاهر پوست انسان (در عبارت "لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشَرِ "،جمع بشره)
-
بُشِّرَ
فرهنگ واژگان قرآن
بشارت داده شد
-
علامه ٔ بشر
لغتنامه دهخدا
علامه ٔ بشر. [ ع َل ْ لا م َ ی ِ ب َ ش َ ] (اِخ ) محمدبن حسن . رجوع به خواجه نصیر طوسی شود.
-
ابناء بشر
فرهنگ فارسی معین
( ~ بَ شَ) [ ع . ] (اِمر.) آدمیزادگان .
-
بنی بشر
فرهنگ فارسی معین
(بَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرزندان بشر. 2 - انسان ، آدم .
-
ابناء بشر
لغتنامه دهخدا
ابناء بشر. [ اَ ءِ ب َ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آدمیزادگان .
-
دیر بشر
لغتنامه دهخدا
دیر بشر. [ دَ رِ ب ِ ] (اِخ ) نزدیک حجیرا در غوطه ٔ دمشق است منسوب به بشربن مروان بن حکم بن ابی العاص بن امیه میباشد. (از معجم البلدان ج 2).
-
ربیعبن بشر
لغتنامه دهخدا
ربیعبن بشر. [ رَ ع ِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی گوید: عمر و جابر و انس را دریافت و در عهد ابودوانق نماند. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 247 شود.
-
اصحاب بشر
لغتنامه دهخدا
اصحاب بشر. [ اَب ِ ب ِ ] (اِخ ) پیروان بشربن معتمر بودند که از بزرگترین علمای معتزله بشمار میرفت . رجوع به بشریه و ملل و نحل شهرستانی چ مطبعه ٔ حجازی قاهره ج 1 ص 86 شود.
-
بشر اسدی
لغتنامه دهخدا
بشر اسدی . [ ب ِ رِ اَ س َ ] (اِخ ) نام عاشق هنده . (مؤید الفضلاء). وی عاشق هنده بود و جان خود را بر سر عشقش گذاشت . جعفرسراج این داستان را بتفصیل در کتاب مصارع العشاق خویش آورده است . رجوع به هنده و الاصابة ج 1 ص 162 شود.
-
بشر حافی
لغتنامه دهخدا
بشر حافی . [ ب ِ / ب ُ رِ ] (اِخ ) نام ولیی که برهنه پا میگشت . (غیاث ) (از آنندراج ). یکی از اولیاکه برهنه پا میگشت . (ناظم الاطباء). بشربن حرث بن عبدالرحمن به این نسبت مشهور میباشد. (سمعانی ). بشربن حارث بن عبدالرحمن بن عطأبن هلال معروف به حافی . ...