کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بشاشة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بشاشة
معنی
خوشي , طرب , شوخ بودن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بشاشة
لغتنامه دهخدا
بشاشة. [ ب َ ش َ ] (ع مص ) بشاشت . بش . خوشرویی . (ناظم الاطباء). رجوع به بش و بشاشت شود. || تازه روی و شادمان شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || به لطف کلام و تازه رویی وگشادگی پیشانی پیش آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
بشاشة
دیکشنری عربی به فارسی
خوشي , طرب , شوخ بودن
-
واژههای همآوا
-
بشاشت
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابتسام، خوشرویی ۲. خوشی، شادمانی، نشاط ۳. گشادهرویی، تازهرویی ۴. خوشمنشی
-
بشاشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: بشاشة] bašāšat ۱. خوشرو بودن؛ گشادهرویی؛ خوشرویی.۲. خوشحالی.
-
بشاشت
فرهنگ فارسی معین
(بَ شَ) [ ع . ] (اِمص .) خوش رویی ، سرزندگی .
-
بشاشت
لغتنامه دهخدا
بشاشت . [ ب َ / ب ِ ش َ ] (ع مص ) بشاشة. مأخوذ از تازی ،خوشرویی و شادمانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تازه رویی . خوبرویی و شادمانی . (ناظم الاطباء). گشاده رویی .(تفلیسی ). تازه رویی و شادمانی . (آنندراج ). شادی . شادانی . شادمانی . طلاقت وجه ....
-
جستوجو در متن
-
شوخ بودن
دیکشنری فارسی به عربی
بشاشة
-
طرب
دیکشنری فارسی به عربی
بشاشة , هزل
-
خوشی
دیکشنری فارسی به عربی
احتفال , بشاشة , بهجة , جذل , سعادة , غبطة , قبرة , متعة , مرح , هبة , هتاف , هناء
-
بشاشت
لغتنامه دهخدا
بشاشت . [ ب َ / ب ِ ش َ ] (ع مص ) بشاشة. مأخوذ از تازی ،خوشرویی و شادمانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تازه رویی . خوبرویی و شادمانی . (ناظم الاطباء). گشاده رویی .(تفلیسی ). تازه رویی و شادمانی . (آنندراج ). شادی . شادانی . شادمانی . طلاقت وجه ....
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح ِ ] (اِخ ) نام وادیی است . مرار فقعسی در رثاء برادر خود بدر گوید : الا قاتل اﷲ الاحادیث و المنی و طیراً جرت بین السعافات و الحبرو قاتل تثریب العیافة بعدمازجرت فما أغنی اعتیافی و لا زجری و ما للقفول بعد بدر بشاشةو لاالحی یأتیهم و لا اوبةالس...
-
بش
لغتنامه دهخدا
بش . [ ب َ ش ش ] (ع مص ) بشاشة یا بشاشت . (از اقرب الموارد).گشاده رو بودن . (از اقرب الموارد). تازه روی و شادمان شدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).- بش دوستی بدوستی ؛ خوشحال شدن و شادمان گردیدن بوی .(از اقرب الموارد). شادان بدیدن ...
-
یعرب
لغتنامه دهخدا
یعرب . [ ی َ رُ ] (اِخ ) ابن قحطان ، پدر قبایل یمن . گویند اول کسی است که به زبان عربی سخن گفته . (از منتهی الارب ). نام پسر قحطان ، پدر قبایل یمن . (ناظم الاطباء). مردی که زبان تازی او بیرون آورد. (آنندراج ). جد اعلای مردم یمن ، و در اساطیر نام پدر ...