کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بس کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بس کردن
معنی
(بَ. کَ دَ) (مص ل .) بسنده کردن .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. اکتفا کردن، بسنده کردن
۲. کفایت کردن
۳. به پایان رساندن، تمام کردن
۴. باز ماندن، متوقف شدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بس کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. اکتفا کردن، بسنده کردن ۲. کفایت کردن ۳. به پایان رساندن، تمام کردن ۴. باز ماندن، متوقف شدن
-
بس کردن
فرهنگ فارسی معین
(بَ. کَ دَ) (مص ل .) بسنده کردن .
-
بس کردن
لغتنامه دهخدا
بس کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ایستادن و بازماندن . (ناظم الاطباء: بس ) بازماندن . متوقف شدن . (فرهنگ فارسی معین ). بازایستادن . || کم کردن . (آنندراج ) . || فروگذاشتن . ترک گفتن . رها کردن واگذاشتن و ترک کردن . (ناظم الاطباء). رها ساختن . || قط...
-
بس کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اوقف
-
واژههای مشابه
-
بَس
لهجه و گویش تهرانی
کافی
-
بس بس
لغتنامه دهخدا
بس بس . [ ب َ ب َ ] (اِخ ) ابن عمروجُهنی هم سوگند بنی ساعدةبن خزرج . (از الاصابة ج 1 قسم اول ص 186). یکی از انصار و صحابه است و در غزای بدر حضورداشته . (قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به منتهی الارب و الاستیعاب و امتاع الاسماع ص 63، 65، 76 و بسبسة شود.
-
بس بس
لغتنامه دهخدا
بس بس . [ ب ُ ب ُ / ب َ ب َ / ب ِ ب ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان گوسفندان را خوانند و شتران را زجر کنند و ناقه را انس دهند برای دوشیدن شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
همبس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← همنشری بیشساده
-
آتش بس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) (نظامی) 'ātašbas خودداری از جنگ و قطع تیراندازی.
-
cease fire
آتشبس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] وضعیتی که در آن مبادلۀ آتش بین دو نیروی متخاصم بهطور موقت پایان داده شود
-
excessive precipitation
بسبارش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] بارشی معمولاً بهصورت باران با شدت غیرعادی
-
polycrystal
بسبلور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] مادهای بلورین که از تعداد زیادی بلورک با جهتگیریهای کاتورهای تشکیل شده است متـ . مادۀ بسبلورین polycrystalline material
-
polydispersity
بسپراکندگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] پهنای توزیع وزن مولکولی یک بسپار متـ . شاخص بسپراکندگی polydispersity index, polymolecularity index
-
polydisperse
بسپراکنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] ویژگی بسپاری که مولکولهای آن وزنهای مولکولی متفاوت دارند