کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بس آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
very slow nova, NC
بسکندنواختر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] نواختری که روشنایی آن در طی چند سال به اندازۀ 3 قدر کاهش مییابد
-
multigraph, pseudograph
بسگراف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] گرافی که هر زوج از رأسهای آن با بیش از یک یال به هم وصل شوند
-
cease engagement
درگیریبس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] در پدافند هوایی، دستور توقف آتش علیه هدف تعیینشده
-
آتش بس
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) دستور خودداری از تیراندازی .
-
بس پاره
فرهنگ فارسی معین
(بَ رِ)(ص .) بسیار پرواز، تند پرواز.
-
بس کردن
فرهنگ فارسی معین
(بَ. کَ دَ) (مص ل .) بسنده کردن .
-
ز بس
لغتنامه دهخدا
ز بس . [ زِ ب َ ] (حرف اضافه + اسم ) (از:«ز» مخفف از + اسم ) از کثرت . از انبوه : ز بس ناله ٔ نای و بانگ سرودهمی داد دل جام می را درود. فردوسی .بیاراست بزمی چو خرم بهارز بس شادمانی گو نامدار. فردوسی .ز بس ناله ٔ بوق وهندی درای همه مرد را دل برآمد ز ج...
-
لس بس
لغتنامه دهخدا
لس بس . [ ل ِ ب ُ ] (اِخ ) نام جزیره ای در دریای اژه یا بحرالجزائر. داریوش بزرگ آن را تسخیر کرده است . (ایران باستان ج 1 ص 655 و 692). صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: نام اصلی جزیره ٔ مدللی است . رجوع به مدللی شود.
-
از بس
لغتنامه دهخدا
از بس . [ اَ ب َ ](حرف اضافه ٔ مرکب ) زِ بس . بسبب بسیاری : ز کوه اندرآوردمش تازیان خروشان و نوحه کنان چون زنان ز بس ناله ٔ زار و سوگند اوی یکی سست کردم من آن بند اوی بر این جایگه بر، ز چنگم بجست دل و جانم از جستن او بخست . فردوسی .و از بس تلبیس که س...
-
بس انبار
لغتنامه دهخدا
بس انبار. [ ب َ اَ ](اِخ ) دهی به چهارده فرسنگ و نیمی شمال احمد حسین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به احمدحسین و لیراوی ، شود.
-
بس پایک
لغتنامه دهخدا
بس پایک . [ ب َ ی َ ] (اِ مرکب ) رجوع به بسپایه شود.
-
بس راور
لغتنامه دهخدا
بس راور. [ ] (اِخ ) نام قلعه ای بهندوستان . رجوع به جهانگشای جوینی چ 1344 هَ . ش . لیدن ج 2 ص 147 شود.
-
بس شدن
لغتنامه دهخدا
بس شدن . [ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بس و کافی شدن ، اِعتِداد. (منتهی الارب ). اکتفاء.
-
بس شماری
لغتنامه دهخدا
بس شماری . [ ب َش ُ ] (حامص مرکب ) عمل ضرب (در اصطلاح حساب ). (واژه های نو فرهنگستان ایران ).
-
بس شمر
لغتنامه دهخدا
بس شمر. [ ب َ ش ُ م َ ] (نف مرکب ) مضروب فیه (در اصطلاح حساب ). (واژه های نو فرهنگستان ایران ).