کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسپراکنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بس
لغتنامه دهخدا
بس . [ ب ُ ] (اِ) سیخی باشد آهنی که بر آن گوشت کباب کنند و به عربی سفود خوانند. (برهان ). سیخ آهنی که بر آن گوشت کشند و کباب کنند و بتازی سفود خوانند. (ناظم الاطباء). سیخ آهنی . سفود. (دمزن ). سیخ کباب است که به عربی سفود گویند. (انجمن آرا)(آنندراج )...
-
بس
لغتنامه دهخدا
بس . [ ب ُ س س ] (اِخ ) بساء. خانه ای است از غطفان بن سعدبن قیس غیلان که آن را عبادت میکردند و ظالم بن اسعدبن ربیعةبن مالک بن مرةبن عوف آن را بنا کرد هنگامیکه دید قبیله ٔ قریش کعبه را طواف میکنند و بسعی بین صفا و مروه می پردازند وی آن را ذم کرد و این...
-
بس
لغتنامه دهخدا
بس . [ ب ُ س س ] (اِخ ) زمینی است مر بنی نصربن معاویه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زمینی است متعلق به بنی نصربن معاویةبن بکربن هوازن نزدیک حنین و آن را بُسّی ̍نیز گویند و آن نام کوههایی است در سرزمین ایشان و عباس بن مرداس سلمی در این...
-
بس
لغتنامه دهخدا
بس . [ ب ُ س س ] (اِخ ) کوهی است در بلاد محارب بن خصیصه . (از معجم البلدان ). و گفته اند آبی است غطفان را. (از معجم البلدان ).
-
بس
لغتنامه دهخدا
بس . [ ب ُ س س ] (اِخ ) کوهی است نزدیک ذات عرق .(منتهی الارب ) (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ).
-
بس
لغتنامه دهخدا
بس .[ ب ِ س س ] (ع اِ) گربه ٔ خانگی . رجوع به بَس ّ شود. || (اِمص ) کوشش و جهد و رجوع به بس شود.
-
بس
دیکشنری فارسی به عربی
بما فيه الکفاية , فقط , کافي
-
بَس
لهجه و گویش تهرانی
کافی
-
بس بس
لغتنامه دهخدا
بس بس . [ ب َ ب َ ] (اِخ ) ابن عمروجُهنی هم سوگند بنی ساعدةبن خزرج . (از الاصابة ج 1 قسم اول ص 186). یکی از انصار و صحابه است و در غزای بدر حضورداشته . (قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به منتهی الارب و الاستیعاب و امتاع الاسماع ص 63، 65، 76 و بسبسة شود.
-
بس بس
لغتنامه دهخدا
بس بس . [ ب ُ ب ُ / ب َ ب َ / ب ِ ب ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان گوسفندان را خوانند و شتران را زجر کنند و ناقه را انس دهند برای دوشیدن شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
disperse phase, dispersed phase
فاز پراکنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] فازی از یک سامانه، شامل ذرات یا قطرات مادهای که در فاز دیگر پراکنده میشود
-
stray find
یافتۀ پراکنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] هر شیئی از هر جنس، سفالینه، فلز، سکه یا مانند آن، که خارج از بافت باستانشناسی به دست آید
-
multiple flat spotting wear
کچلی پراکنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] رفتگی نقاط مختلف روی سطح رویه که ناشی از فشار باد و ترمزگیری نامناسب یا دلایل دیگر است
-
diffused crowd/ diffuse crowd
جماعت پراکنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جامعهشناسی] شمار زیادی از افراد که معمولاً بهطور تصادفی و بدون هدفی مشخص نزدیک به یکدیگر گرد هم آمدهاند و بسیار القاپذیرند
-
distractible speech
پراکندهگویی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] الگویی در تکلم که در آن فرد در پاسخ به محرکهای بیرونی یا درونی بهسرعت موضوعی را رها میکند و به موضوعی دیگر میپردازد