کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بثی
لغتنامه دهخدا
بثی . [ ب َث ْ ی ی ] (ع ص ، اِ) آنکس که زیاد مدح خلق کند. (از اقرب الموارد). بسیار مدح کننده ٔ مردم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || بسیاربار. (از اقرب الموارد). مردم بسیارخشم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
بصی
لغتنامه دهخدا
بصی . [ ب َ صی ی ] (ع اِ) از اتباع خصی میباشد، یقال : خصی بصی ؛ یعنی خایه ٔ کشیده . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). خایه ٔ کشیده ، یقال : خصی بصی . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
very
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خیلی، بسیار، چندان، زیاد، بسی، همان، واقعی، حتمی
-
much
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خیلی، بسیار، زیاد، تقریبا، بسی، بفراوانیدور، بمقدار زیاد، کاملا رشد کرده
-
خرگاه شش طاق
لغتنامه دهخدا
خرگاه شش طاق . [ خ َ هَِ ش َ / ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از عالم است : بسی گشتم در این خرگاه شش طاق شگفتی ها بسی دیدم در آفاق .نظامی .
-
کاین
فرهنگ فارسی عمید
(حرف + ضمیر) [مخففِ که این] [قدیمی] kin که این: ◻︎ نصیحت گوش کن کاین دُر بسی بِه / از آن گوهر که در گنجینه داری (حافظ: ۸۹۲).
-
في اغلب الاحيان
دیکشنری عربی به فارسی
بارها , خيلي اوقات , بسي , کرارا , بکرات , غالب اوقات
-
سیه گلیمی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] siyahgelimi سیاهگلیم بودن: ◻︎ کردند بسی سپیدسیمی / از ما نشد این سیه گلیمی (نظامی۳: ۴۱۷).
-
often
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غالبا، بارها، غالب اوقات، خیلی اوقات، بکرات، بسی، کرارا، خیلی زیاد
-
جدگاره
لغتنامه دهخدا
جدگاره . [ ج َ رَ / رِ ] (اِ) رایها و تدبیرها و روشهای مختلف را گویند. (برهان ). راهها و روشهای مختلف . (آنندراج ) : جهانیان را دیدم بسی ز هرمذهب بسی بدیدم از گونه گونه جدگاره . شهید.رجوع به جدکاره شود.
-
جدکاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جدگاره، جلکاره، جکاره› jedkāre ۱. رٲیها و اندیشههای مختلف.۲. تدبیرها و روشهای مختلف: ◻︎ جهانیان را دیدم بسی ز هر مذهب / بسی بدیدم از گونهگونه جدکاره (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۶).
-
خیلی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بس، بسی، بسیار، جزیل، زیاد، کثیر، وافر، بینهایت، بغایت، فراوان ≠ اندک ۲. شماری، عدهای، گروهی ≠ کم، قلیلی
-
صورت بند
لغتنامه دهخدا
صورت بند. [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) مصوِّر. نقاش : منظری بود بسی کشیده بلندچشم بند هزار صورت بند.میرخسرو (از آنندراج ).
-
هرمزد
لغتنامه دهخدا
هرمزد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) یکی از سرداران انوشیروان . (ولف ) : طلایه به هرمزد خراد دادبسی گفت با او به بیداد و داد.فردوسی .