کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسیله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بسیله
/basile/
معنی
= بسله
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از ترکی] (زیستشناسی) [قدیمی] basile = بسله
-
بسیله
لغتنامه دهخدا
بسیله . [ ب َ ل َ ] (ع اِ) بسیلة. || تأنیث بسیل . تلخی مزه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || پس مانده ٔ هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). باقی نبیذ در قنینه . (مهذب الاسماء). رجوع به بسیل شود. || نوعی از باقلای صح...
-
جستوجو در متن
-
بسبیلة
لغتنامه دهخدا
بسبیلة. [ ب َ ل َ ] (اِ) نوعی جُلبان (دانه ٔ خلر) بزرگ جثه ، سبزرنگ و در نزد مردم مصر بهتر از جلبان باشد. (مفردات ابن بیطار ص 95) صحیح کلمه چنانکه لکلرک آرد بِسیلَه است . رجوع به بسیله شود.
-
بسیلا
لغتنامه دهخدا
بسیلا. [ ب َ ] (اِ) به لغت مصری نوعی از جلبان است و آن خلربری است در غایت تلخی . رجوع به بسیل و بسیلة شود.
-
بسیم
لغتنامه دهخدا
بسیم . [ ] (اِ) در تونس ، نوعی نخود. (دزی ج 1 ص 87). رجوع به بسیل و بسیله شود.
-
بسیل
لغتنامه دهخدا
بسیل . [ ب َ ] (اِ) بسیلة. بِسِلاّ. بِسِلّة. بسیم . (دزی ج 1 ص 87). جلبان . (منتهی الارب ). دانه ٔ خلر. (منتهی الارب ). معرب یونانی بسی لیوم . اسفرزه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 39 س 7 شود.
-
مارکیوا
لغتنامه دهخدا
مارکیوا. (اِ) اسم فارسی و «نارکیوا» نیز نامند. نبات او شبیه به درخت و در کنار آبها و زمین سخت می روید و شاخه های او بسیار و تا بقدر پنج ذرع و دیرشکن و برگش کوچکتر از برگ زیتون و نرم و گلش سرخ و شبیه به گل شب بوی و ثمرش در میان برگها و مانندفندق و مای...
-
بسله
لغتنامه دهخدا
بسله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) بسیله . بِسلاّ . بسیل ، دانه ای است مابین ماش و عدس که آن را مُلک خوانند و به عربی خلر خوانند. (برهان ). دانه ٔ مابین ماش و عدس که آن را مُلک نیز گویند و بتازی خلر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نوعی نخود. (دزی ج 2ص 87). دا...
-
خلر
لغتنامه دهخدا
خلر. [ خ ُ / خ َ ل َ ] (اِ) نوعی از غله شبیه بکرسنه . (ناظم الاطباء). جلبان . (یادداشت بخط مؤلف ). نباتی است که میوه آن در غلافی است مانند غلاف باقلا و در طعم نزدیک به باقلاست و دانه های آن نزدیک به گردیست . در عربی بعضی خلر را باقلا و برخی جلبان و ...