کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسیط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بسیط
/basit/
معنی
۱. ساده؛ بیتکلف.
۲. (فلسفه) [مقابلِ مرکب] تجزیهناپذیر؛ ساده.
۳. (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن مستفعلن فاعلن مستفعلن فاعلن.
۴. [قدیمی] گسترده؛ وسیع.
۵. (اسم) [قدیمی] پهنه؛ گسترده: بسیط زمین.
〈 اسم بسیط: [مقابلِ اسم] (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که بیش از یک جزء نباشد.
〈 مصدر بسیط: [مقابلِ مصدر مرکب] (ادبی) در دستور زبان، مصدری است که یک کلمه و بیجزء باشد: آمدن، رفتن، گفتن، شنیدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بسیطه، ساده، عنصر مفرد ≠ مرکب
۲. بیغش، خالص، ناب
۳. فراخ، گسترده، گشاد، گشاده، وسیع
۴. طبیعی، غریزی، فطری،
۵. پهنه، صحنه، عرصه، فراخنا، گستره
۶. احمق، کانا
۷. زودباور، خوشباور
۸. سلیم
۹. زمین، ارض، کره زمین
دیکشنری
subtle
-
جستوجوی دقیق
-
بسیط
واژگان مترادف و متضاد
۱. بسیطه، ساده، عنصر مفرد ≠ مرکب ۲. بیغش، خالص، ناب ۳. فراخ، گسترده، گشاد، گشاده، وسیع ۴. طبیعی، غریزی، فطری، ۵. پهنه، صحنه، عرصه، فراخنا، گستره ۶. احمق، کانا ۷. زودباور، خوشباور ۸. سلیم ۹. زمین، ارض، کره زمین
-
بسیط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: بسائط] basit ۱. ساده؛ بیتکلف.۲. (فلسفه) [مقابلِ مرکب] تجزیهناپذیر؛ ساده.۳. (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن مستفعلن فاعلن مستفعلن فاعلن.۴. [قدیمی] گسترده؛ وسیع.۵. (اسم) [قدیمی] پهنه؛ گسترده: بسیط زمین.〈 اسم بسیط: [مقابلِ اس...
-
بسیط
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گسترده . 2 - گشاد، پهن . 3 - خالص . 4 - ساده ، بدون ترکیب .
-
بسیط
لغتنامه دهخدا
بسیط. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز با 586 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آنجا غله و حبوب و شغل مردم زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
بسیط
لغتنامه دهخدا
بسیط. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه . آب از چشمه . محصول آنجا غله ، نخود سیاه ، عدس و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
بسیط
لغتنامه دهخدا
بسیط. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون با یکصد تن سکنه . آب از چشمه . محصول آن غلات . شغل مردم آنجا زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
بسیط
لغتنامه دهخدا
بسیط. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) گسترده . ج ، بُسُط و بسائط. (منتهی الارب ). گسترده . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) : خندقی چون بحر محیط با قعری بعید و عرض بسیط در پیرامن آن کشیده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). همچنین در قاع بسیط مسافری گم شده بود و قوت و قوتش بآخ...
-
بسیط
دیکشنری فارسی به عربی
شامل , کبير
-
واژههای مشابه
-
بسيط
دیکشنری عربی به فارسی
بي تزوير , خودماني وصميمانه , مثل خانه , زشت , فاقد جمال , بدگل , خودماني , راحت واسوده , خانه دار , ساده , نازک , لا غر , باريک اندام , لا غر شدن وکردن , راست , درست , بي پرده , رک , سر راست , اسان
-
جهل بسیط
لغتنامه دهخدا
جهل بسیط. [ ج َ ل ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ندانستن حقیقت چیزی مطلقاً. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
جسم بسیط
لغتنامه دهخدا
جسم بسیط. [ ج ِ م ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل جسم مرکب و آن جسمی است که از اجزاء متشابهه یا غیرمتشابه تشکیل یافته باشد. (از دانشنامه ٔ علائی قسم طبیعی ص 33). جسمی را گویند که از اجسام مختلف الحقایق تشکیل نیافته باشد مانند آب . مقابل جسم مرک...
-
جعل بسیط
لغتنامه دهخدا
جعل بسیط. [ ج َ ل ِ ب َ ] (ترکیب وصفی )جعل بر دو قسم است یکی جعل بسیط که جعل الشی ٔ است که مفاد هم بسیطه است که جعل ابداعی هم گویند و به عبارت دیگر مفاد جعل بسیط جعل الشی ٔ است و جعل الانسان است نه جعل الانسان ضاحک است و مفاد جعل مرکب جعل الانسان ضاح...
-
قیاس بسیط
لغتنامه دهخدا
قیاس بسیط. [ س ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از قیاس . قیاس یا بسیط بود یا مرکب . قیاسات بسیط بر حسب قسمت نوعی دو قسم بود: اقترانی یا استثنائی (اساس الاقتباس ). رجوع به قیاس اقترانی و قیاس استثنایی شود.
-
جسم بسیط
دیکشنری فارسی به عربی
عنصر