کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسیجیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بسیجیده
/basijide/
معنی
مهیا؛ آمادهشده؛ ساماندادهشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آماده، حاضر، مهیا، بسته میان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسیجیده
واژگان مترادف و متضاد
آماده، حاضر، مهیا، بسته میان
-
بسیجیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] basijide مهیا؛ آمادهشده؛ ساماندادهشده.
-
بسیجیده
فرهنگ فارسی معین
(بَ دِ) (ص مف .) 1 - سامان داده شده . 2 - آماده ، مهیا.
-
بسیجیده
لغتنامه دهخدا
بسیجیده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف ) بسیچیده . سامان و کارسازی کرده شده و ساخته و آماده گردیده . (برهان ). مهیا شده . (ناظم الاطباء). ساخته . (شرفنامه ٔ منیری ). بسغده . (صحاح الفرس ). بمعنی ساخته و آماده بود هرچه باشد از شغلها و کارها. (اوبهی ). ساز کا...
-
جستوجو در متن
-
آماده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āmāde مهیا؛ ساخته؛ بسیجیده.
-
مهیا
واژگان مترادف و متضاد
آماده، تهیه، حاضر، سازمند، فراهم، مستعد، معد، بسیجیده ≠ نامهیا
-
پسیجیده
لغتنامه دهخدا
پسیجیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) رجوع به بسیجیده شود.
-
بسغده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پسغده› [قدیمی] basqade ساخته؛ آماده؛ مهیا؛ بسیجیده: ◻︎ نشاید درون نابسغده شدن / نباید که نتوانش بازآمدن (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۴).
-
ناساختگی
لغتنامه دهخدا
ناساختگی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) ساخته نبودن . آماده و بسیجیده نبودن . || نابسامانی . روبراه نبودن . مرتب نبودن . || ناسازگاری .
-
آماده
واژگان مترادف و متضاد
۱. آراسته، بسیجیده، پرداخته، تامین، تهیه، حاضر، روبراه، ساخته، فراهم، مجهز، مرتب، مهیا ۲. چالاک، سازمند، مستعد ≠ نامهیا
-
نان به کمر داشتن
لغتنامه دهخدا
نان به کمر داشتن . [ ب ِ ک َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) توشه ٔ راه آماده داشتن . آماده ٔ سفر بودن . بسیجیده بودن . عزم سفر داشتن : زاد سفر به کودکی آورده از عدم همچون هلال نان به کمر داشتیم ما.فتوت (آنندراج ).
-
پسغده
لغتنامه دهخدا
پسغده . [ پ َ س َ دَ / دِ ] (ص ) آماده و مهیا ساخته باشد. (برهان قاطع). آراسته .ساخته . سیجیده . چیره . (لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). بسیجیده . (برهان قاطع در همین لفظ).
-
آسغده
لغتنامه دهخدا
آسغده . [ س َ دَ / دِ ] (ن مف ) ساخته . آماده . سیجیده . بسیجیده : همی بایدْت رفت و راه دور است بسغده دار یکسر شغلها را. رودکی .نشاید درون نابسغده شدن نباید که نَتْوانْش بازآمدن . ابوشکور.که من مقدمه ٔ خویش را فرستادم بدانکه آمدنم را بسغده باشد کار. ...
-
درنگی ساختن
لغتنامه دهخدا
درنگی ساختن . [ دِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) درنگ کردن . سهل انگاری کردن . مماطله . تأخیر کردن . سستی کردن : به هر سو یکی نامه ای کن درازبسیچیده باش و درنگی مساز. فردوسی .ز چیزی که گفتی درنگی مسازکه بودن بدین شارسان شد دراز. فردوسی .که ما را به دیدارت آمد...