کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسکره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسکره
لغتنامه دهخدا
بسکره . [ ب ِ / ب َ ک َ رَ ] (اِخ ) شهریست به مغرب معروف به بسکرةالنجیل . (منتهی الارب ). شهریست در مغرب از نواحی زاب . و رجوع به ص 182 ج 1 معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.
-
جستوجو در متن
-
بسکری
لغتنامه دهخدا
بسکری . [ ب ِ ک ِ / ب َ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به بسکره از بلاد مغرب . (از سمعانی ). رجوع به بسکره شود.
-
زاب کبیر
لغتنامه دهخدا
زاب کبیر. [ ب ِ ک َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در آفریقا شامل چند قریه و شهرستان . یاقوت حموی آرد: و کنار هر یک از زابها چندین قریه و شهرستان قرار دارد. سلفی از اصم منورقی حکایت کند که از زاب کبیر است بسکرة، توزر، قسطنطینة، طولقة، قفصة، نفزاوة، خطة و بادس...
-
قلعة حماد
لغتنامه دهخدا
قلعة حماد. [ ق َ ع َ ت ُ ح َم ْ ما ] (اِخ ) شهری است متوسط بین اکم و اقران . این شهر دارای قلعه ای بزرگ است بر قله ٔ کوهی و آن را تاقربوست نامند و آنگونه که درباره ٔ آن نقل میکنند این قلعه به قلعه ٔ انطاکیه شباهت دارد. این شهر پایتخت بنی حمادبن یوسف ...
-
بسکری
لغتنامه دهخدا
بسکری . [ ب ِ ک ِ / ب َ ک َ ] (اِخ ) ابوالقاسم حافظ علی بن جباره هذلی منسوب به بسکره . (منتهی الارب ). ابوالقاسم یوسف بن علی بسکری به شرق سفر کرد و از ابونُعَیم اصفهانی و گروهی از خراسانیان حدیث شنید و در علم کلام و نحو دست داشت و در علم قرائت روش خا...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن علی بن جبارة هذلی بسکری ، مکنی به ابوالقاسم و معروف به هذلی . دانشمندی نابینا بود، متکلم و دانا به قرائتهای مشهور و شاذ. وی از مردم بسکرة از سرزمین زاب الصغیر بود. به اصفهان و بغداد سفر کرد. خواجه نظام الملک او را به سال 458...
-
حجرالسلوان
لغتنامه دهخدا
حجرالسلوان . [ ح َ ج َ رُس ْ س ُ ](ع اِ مرکب ) سنگی است سفید و شفاف و شبیه به بلور وفرق میان او و بلور نرم شدن اوست در آب . جهة خفقان و نزف الدم و حرارت معده و آشامیدن او، رافع مرض عشق است . و قدر شربتش یک عدس است . و نوعی از او مایل بزردی و بسیار بر...
-
اخضری
لغتنامه دهخدا
اخضری . [ اَ ض َ ری ی ] (اِخ ) عبدالرحمن بن سیدی محمد الصغیر الجزائری المشهور بالاخضری متوفی در قرن دهم هَ . ق . صاحب تعریف الخلف برجال السلف گوید: بر ترجمه ٔ وی دست نیافتم و سپس آرد که : وی عالم صالح و زاهد ورع و صاحب قدم راسخ در معقول و منقول بود و...
-
ابن خلدون
لغتنامه دهخدا
ابن خلدون . [ اِ ن ُ خ َ ] (اِخ ) ابوزید عبدالرحمن بن محمدبن محمدبن حسن حضرمی یمنی . شاید از ابناء. یکی از بزرگان و مشاهیر حکماء مورخین . خلدون جد اعلای او از مردم حضرموت بوده و باندلس هجرت کرده بود و در شهر قرمونه و اشبیلیه عده ای از مردم این خاندان...