کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بسور
/bosur/
معنی
= بشور
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bosur = بشور
-
بسور
لغتنامه دهخدا
بسور. [ ] (اِخ ) وادیی است که در جنوب یهودیه واقع شده و داود با چهارصد نفر از بستگان خود از آنجا عبور کرد. (سفر اول سموئیل 30:9 - 21) و همان مکانی می باشد که آن را وادی شریع گویند. (قاموس کتاب مقدس ).
-
بسور
لغتنامه دهخدا
بسور. [ ب َ ] (ع ص ) تیز و ترش و ترش رو و بداخم . (ناظم الاطباء) .
-
بسور
لغتنامه دهخدا
بسور. [ ب َ ](ع اِ) شیر که اسد باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیر بیشه . (ناظم الاطباء). اسد به علت عبوس و قهر آن .
-
بسور
لغتنامه دهخدا
بسور. [ ب ُ ] (ع مص ) شتابی کردن و بیش ازوقت گرفتن . || غلبه نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ترش رو گردیدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (اقرب الموارد). روی ترش کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 26).
-
بسور
لغتنامه دهخدا
بسور. [ ب ُ / ب َ ] (اِ) بسول . پشول . بشور. یشور. نفرین و دعای بد را گویند. (برهان ) (از جهانگیری ) (ناظم الاطباء). دعای بد باشد و آن را نفرین گویند. (سروری ). دعای بد و نفرین . بسولیده و بسوریده ، نفرین کرده ، و بعضی ببای فارسی و شین معجمه گفته اند...
-
واژههای همآوا
-
بثور
واژگان مترادف و متضاد
بثرها، تاولها، جوشها، دانههای چرکی
-
بثور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ بَثْر] (پزشکی) bosur = بثر
-
بثور
لغتنامه دهخدا
بثور. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بثرة و بثر. (منتهی الارب ). رجوع به بثر و بثرة شود. در نزد اطباء اورام کوچکی است و برخی از آن دموی است مثل شری و بعضی صفراوی است مثل غلة و جمرة و نوعی سوداوی مثل جرب و میخچه و بعضی بلغمی مثل شعرای بلغمی و برخی مائی مثل نفاطات...
-
بثور
لغتنامه دهخدا
بثور. [ ب ُ ] (ع مص ) چیزی از تن برجستن . (مصادرزوزنی ). آبله ریزه برآوردن . (آنندراج ). جوش زدن اندام . دمیدگی روی اندام . و رجوع به بَثر و بثرة شود.
-
بصور
لغتنامه دهخدا
بصور. [ ] (اِخ ) پدر بلعام بود که درعهد عتیق بعور خوانده شده . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
جستوجو در متن
-
بسول
لغتنامه دهخدا
بسول . [ ب ُ ] (اِ) بسور. نفرین و دعای بد باشد. (از ناظم الاطباء) (رشیدی ) (سروری ). بمعنی بسور است . (جهانگیری ) (آنندراج ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 217 و بسور شود.
-
بسولیدن
لغتنامه دهخدا
بسولیدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) بسوریدن . بشولیدن . پشولیدن . نفرین کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از سروری ). رجوع به بسوریدن ، بشولیدن ، پشولیدن و بسور شود.