کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسند کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسند کردن
لغتنامه دهخدا
بسند کردن . [ ب َ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راضی و خشنود شدن . (از ناظم الاطباء). || اکتفا کردن . اجزاء. (منتهی الارب ). اجتزا. (تاج المصادر بیهقی ). اقتصار. (منتهی الارب ) : بدین بخششت کرد باید بسندمکن جانت نسپاس و دل را نژند. فردوسی .چو دیدم ترا زیرک...
-
جستوجو در متن
-
اقتصار
لغتنامه دهخدا
اقتصار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بسند کردن و نگذشتن ازچیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). اکتفاکردن بر چیزی . ایستادن و بسند کردن بدان . (تاج المصادر بیهقی ). بر چیزی فروایستادن . (المصادر زوزنی ).- اقتصار کردن ؛ اکتفا کردن . بسند کردن : بهتر...
-
عؤول
لغتنامه دهخدا
عؤول . [ ع ُ ئو ] (ع مص ) کافی و بسند گردیدن عیال خود را. (منتهی الارب )(آنندراج ). معاش و مؤونت دادن عیال را. (از اقرب الموارد). || گم کردن کسی را مادرش . (از منتهی الارب ). || کفالت کردن و اداره کردن یتیم را. (از اقرب الموارد). عَول . رجوع به عول...
-
تقییظ
لغتنامه دهخدا
تقییظ. [ ت َ ] (ع مص ) بسنده بودن چیزی گرمای تابستان را. (زوزنی ). بسند آمدن چیزی کسی را به گرمای تابستان . || در تابستان بجایی اقامت کردن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رسیدن باران تابستان بکسی . (از اقرب الموارد...
-
عول
لغتنامه دهخدا
عول . [ ع َ ] (ع مص ) میل کردن از راستی و کژی نمودن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : نور باید پاک از تقلید و عول تا شناسد مرد را بی فعل و قول . مولوی .|| چیره شدن بر کسی و گران گردیدن و بی آرام ساختن کسی را. (از من...
-
خستن
لغتنامه دهخدا
خستن . [ خ َ ت َ ] (مص ) مجروح کردن . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ). مجروح ساختن . ریش کردن . زخمی کردن . خراشیدن که موجب مجروح کردن شود. (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر علم را نیستی فضل پربسختی بخستی خردمند...
-
بسنده
لغتنامه دهخدا
بسنده . [ ب َ س َ دَ / دِ ] (ص ) بمعنی بسند است که کافی باشد. (برهان ) (فرهنگ نظام ). مزیدعلیه بس که در اصل به معنی کفایت است و به مجاز به معنی بسیار و به معنی کافی نیز آمده است . (آنندراج ). مرکب از بس و اند که بزعم هرن آلمانی همان اند بمعنی مقدار ک...
-
شمردن
لغتنامه دهخدا
شمردن . [ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص ) شمار کردن . تعداد نمودن . حساب کردن . (ناظم الاطباء). حَسبان . حُسبان . عدد. شماردن . شمریدن . تعدیه . تعداد. تعداد کردن . احصاء. محاسبه . احتساب . (یادداشت مؤلف ). حسب . حَسبان . حساب . حسابة. حسبة. (دهار) (...
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع ُ دَ ] (ع اِ) گره . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). گره و بستگی . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). گره ، و «آسان گشا» از صفات اوست . (آنندراج ). دژک . عقده و رجوع به عقده شود : و احلل عقدةً من لسانی . (قرآن 28/20)؛ و بگشای گره و بستگی را از ز...
-
نژند
لغتنامه دهخدا
نژند. [ ن ِ / ن َ ژَ ] (ص ) اندوهگین . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). غمناک . (لغت فرس اسدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). افسرده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). پژمرده . فرومانده . (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ) ...
-
تقطیع
لغتنامه دهخدا
تقطیع. [ ت َ ] (ع مص ) گوناگون عذاب کردن : قطع اﷲ علیه العذاب تقطیعاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آبرا آمیختن در شراب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج ) (از اقرب الموارد). || اسب از پیش اسبان بشدن . (تاج المصادر بیه...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران اصفهانی مکنی به ابونعیم . محدّثی مشهور است و کتابی مأثور دارد مسمّی بحلیةالأولیاء که نام شریف آن تصنیف منیف در السنه ٔ علماء دائر است ومضامین اعجازآئینش در صحف مناقب ائمه ٔ دین سائر،...
-
تارخ
لغتنامه دهخدا
تارخ . [ رَ / رُ ] (اِخ ) بارای مضموم ، آذر بت تراش باشد. بزبان پهلوی نام آذر بت تراش است . (برهان ). بعضی گویند بفتح ثالث است و نام پدر ابراهیم علیه السلام است . (برهان ). بضم ثالث دربرهان و فرهنگ نوشته اند که بزبان پهلوی نام آذر بت تراش است و بعضی ...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن مخلدبن عبداﷲبن مطربن حنظلةبن عبیداﷲبن غالب بن الوارث بن عبیداﷲبن عطیةبن مرةبن کعب بن همام بن اسدبن مرةبن عمروبن حنظلةبن مالک بن زید مناةبن تمیم بن مر الحنظلی المروزی المعروف بابن راهویه . مکنی بأبی یعقوب . مولد س...