کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسنده کرد به پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسنده کرد به
دیکشنری فارسی به عربی
اِجْتَزَأَ بـِ ، اِحْتَسَبَ بِـ
-
واژههای مشابه
-
بسنده کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. اکتفا کردن، بس کردن، قناعت کردن، کفایت کردن ۲. خشنود شدن، راضی گشتن، قانع شدن
-
بسنده کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) 1 - قانع شدن ، خشنود شدن . 2 - اکتفا کردن .
-
بسنده کاری
لغتنامه دهخدا
بسنده کاری . [ ب َ س َ دَ / دِ ] (حامص مرکب )رضایت و خشنودی . (ناظم الاطباء). || قناعت : وان علم است و شجاعت و پاکیزگی و رادی و راستی و امانت و بسنده کاری ... (ابویعقوب سجستانی ).
-
بسنده بودن
دیکشنری فارسی به عربی
اخف
-
شایسته و بَسَنده
فرهنگ گنجواژه
کافی.
-
جستوجو در متن
-
اِحْتَسَبَ بِـ
دیکشنری عربی به فارسی
اکتفا کرد به , بسنده کرد به , قناعت کرد به , قانع شد به
-
اِجْتَزَأَ بـِ
دیکشنری عربی به فارسی
اکتفا کرد به , قناعت کرد به , راضي شد به , بسنده کرد به , قانع شد به
-
اجتزاء
لغتنامه دهخدا
اجتزاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پاداش عمل خواستن از. || بسنده کردن . (تاج المصادر). وااستادن از چیزی . واایستادن بچیزی . بس کردن : اِجْتَزَاءَ بالشی ٔ؛ بسنده کرد به آن . (منتهی الارب ).
-
شمسون
لغتنامه دهخدا
شمسون . [ ش َ ] (اِخ ) رومی عابد. از نسل دان بن یعقوب ؛ از کسانی که مردم مصر را به دین حضرت ابراهیم (ع ) دعوت کرد. وی مردی صاحب قوت بود و کسی در آن عصر با وی به قوت بسنده نبود. چون مردم شهر دعوت او را اجابت نکردند، او با ایشان به جنگ پرداخت و سلاح او...
-
انبار کردن
لغتنامه دهخدا
انبار کردن . [ اَم ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جمع کردن . توده کردن . روی هم انباشتن . بر یکدیگر نهادن : از چندان باغهای خرم و بناها... بچهار پنج گز زمین بسنده کرد و خاک بر او انبار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).چهل گاو گردون ز زر بار کرددوصد دیگر از د...
-
ابوکبشه
لغتنامه دهخدا
ابوکبشه . [ اَ ک َ ش َ ] (اِخ ) وجز یا جزء . مردی به روزگار جاهلیت از بنی خزاعه ، پدر قبله و قبله مادر وهب و وهب پدر آمنه مادر رسول صلوات اﷲ علیه . او از عبادت ارباب کثیره ٔ عرب سر باز زد و به پرستش شعری العبور یعنی بنوعی از یگانه پرستی بسنده کرد وآن...
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج َزْءْ ] (ع مص ) بخش کردن و پاره پاره نمودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن . (دهار) (ناظم الاطباء). تقسیم و تجزیه کردن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || محکم بستن . (ازمتن اللغة) (از ناظم الاطباء) (از منتهی...