کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بسنده
/basande/
معنی
کافی؛ تمام؛ بس.
〈 بسنده کردن: (مصدر لازم) بس کردن؛ تمام کردن: ◻︎ به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم / به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا (عنصری: ۳).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اکتفا، بس،
۲. بند، کافی، مکفی، وافی، کامل
۳. سزاوار، شایسته
۴. قناعت، کفایت
دیکشنری
adequate, acceptable, all right, ample, competent, due, enough, satisfactory, sufficient, working
-
جستوجوی دقیق
-
بسنده
واژگان مترادف و متضاد
۱. اکتفا، بس، ۲. بند، کافی، مکفی، وافی، کامل ۳. سزاوار، شایسته ۴. قناعت، کفایت
-
بسنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بسند› basande کافی؛ تمام؛ بس.〈 بسنده کردن: (مصدر لازم) بس کردن؛ تمام کردن: ◻︎ به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم / به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا (عنصری: ۳).
-
بسنده
فرهنگ فارسی معین
( بَ سَ دِ) 1 - (ص .)کافی ، بس . 2 - شایسته .
-
بسنده
لغتنامه دهخدا
بسنده . [ ب َ س َ دَ / دِ ] (ص ) بمعنی بسند است که کافی باشد. (برهان ) (فرهنگ نظام ). مزیدعلیه بس که در اصل به معنی کفایت است و به مجاز به معنی بسیار و به معنی کافی نیز آمده است . (آنندراج ). مرکب از بس و اند که بزعم هرن آلمانی همان اند بمعنی مقدار ک...
-
بسنده
دیکشنری فارسی به عربی
بما فيه الکفاية , کافي
-
واژههای مشابه
-
بسنده کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. اکتفا کردن، بس کردن، قناعت کردن، کفایت کردن ۲. خشنود شدن، راضی گشتن، قانع شدن
-
sufficient statistic
آمارۀ بسنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آمار، ریاضی] برای یک پارامتر، آمارهای که توزیع شرطی نمونه به شرط مقدار آن آماره به پارامتر وابسته نباشد
-
بسنده کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) 1 - قانع شدن ، خشنود شدن . 2 - اکتفا کردن .
-
بسنده کردن
لغتنامه دهخدا
بسنده کردن . [ ب َ س َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راضی و خشنودشدن . (ناظم الاطباء: بسنده ). خرسند بودن : من بمدح و دعا زدستم چنگ گر بسنده کنی بمدح و دعا. فرخی . || قناعت کردن . اکتفا کردن : بهرام گفت این تاج میان دو شیر گرسنه بنهید اگر او بیاید و این تاج...
-
بسنده کار
لغتنامه دهخدا
بسنده کار. [ ب َ س َ دَ / دِ] (ص مرکب ) راضی شده و خشنودشده . (ناظم الاطباء). حَسیب . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). || کافی . (محمدبن عمر). || قانع : کس جاه او نجوید و هرکو بزرگتردارد بجاه خدمت او دل بسنده کار . فرخی .اگر خواهی بی رنج توانگر ب...
-
بسنده کاری
لغتنامه دهخدا
بسنده کاری . [ ب َ س َ دَ / دِ ] (حامص مرکب )رضایت و خشنودی . (ناظم الاطباء). || قناعت : وان علم است و شجاعت و پاکیزگی و رادی و راستی و امانت و بسنده کاری ... (ابویعقوب سجستانی ).
-
بسنده بودن
دیکشنری فارسی به عربی
اخف
-
بسنده کرد به
دیکشنری فارسی به عربی
اِجْتَزَأَ بـِ ، اِحْتَسَبَ بِـ
-
شایسته و بَسَنده
فرهنگ گنجواژه
کافی.