کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسمله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بسمله
/besmele/
معنی
۱. بسماللّهالرحمنالرحیم.
۲. گفتنِ «بسماللّهالرحمنالرحیم».
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسمله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، شبه جمله) [عربی: بسملَة] [قدیمی] besmele ۱. بسماللّهالرحمنالرحیم.۲. گفتنِ «بسماللّهالرحمنالرحیم».
-
بسمله
لغتنامه دهخدا
بسمله . [ ب ِ م ِ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) مخفف بسم اﷲ. (از غیاث ) (از ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی مخفف بسم اﷲ الرحمن الرحیم : ابرو بنما که جان دهم جان بی بسمله بسملم مگردان . واله هروی .از مصحف روی تو به پیشانی پرخون بسمل شده ٔ تیغ تو صد بسمله دارد. علی...
-
واژههای مشابه
-
بسملة
لغتنامه دهخدا
بسملة. [ ب َ م َ ل َ ] (ع مص ) مصدر جعلی مانند حمدله و حوقله . بسم اﷲ گفتن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بسم اﷲالرحمن الرحیم گفتن . (از زوزنی ) (فرهنگ نظام ). مصدر منحوت ازبسم اﷲالرحمن الرحیم گفتن . (آنندراج ). بمعنی بسم اﷲ...
-
بسمله کردن
لغتنامه دهخدا
بسمله کردن . [ ب ِ م ِ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هنگام کشتن بسم اﷲالرحمن الرحیم گفتن : از اینطرف نیز مبارزان به بسمل نمودن اعدا بسمله کرده هر یک از جام ظفر بس مُل ِ گلرنگ نوشیدند. (دره ٔ نادره چ شهیدی چ 1341 ص 520). و رجوع به بسم اﷲالرحمن الرحیم ...
-
بسمله گفتن
لغتنامه دهخدا
بسمله گفتن . [ ب ِ م ِل َ / ل ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بسم اﷲ گفتن . (ناظم الاطباء). رجوع به بسم ، بسم اﷲ و بسم اﷲالرحمن الرحیم شود.
-
جستوجو در متن
-
بسمل شده
لغتنامه دهخدا
بسمل شده . [ ب ِ م ِش ُ دَ ] (ن مف مرکب ) ذبح شده . کشته شده : از مصحف روی تو به پیشانی پرخون بسمل شده ٔ تیغ تو صد بسمله دارد.علی خراسانی (از آنندراج ).
-
حسبلة
لغتنامه دهخدا
حسبلة. [ ح َ ب َ ل َ ] (ع مص جعلی ) حکایت قول حسبی اﷲ. حسبی اﷲ یا حسبی اﷲ و نعم الوکیل گفتن . مانند بسمله و حمدله و حوقله .
-
ناطقی ابیوردی
لغتنامه دهخدا
ناطقی ابیوردی . [ طِ ی ِاَ وَ ] (اِخ ) (میر...) مؤلف نگارستان سخن آرد «ناطقی از قبیله ٔ سادات ابیوردی است و طیب انفاسش ریحانی و وردی »! و هم این رباعی را از وی نقل کرده است :بر عارض تو غالیه گون سلسله ای است یا روی به روم از حبش قافله ای است در شأن...
-
علی مزنی
لغتنامه دهخدا
علی مزنی . [ ع َ ی ِ م ُ زَ ] (اِخ ) ابن فضل مزنی نحوی . مکنی به ابوالحسن . وی در عهد خویش از دانشمندان بزرگ بود که مردم از اطراف برای کسب دانش به سوی او روی می آوردند. او را تصنیفات مفیدی در نحو و صرف است و نیز کتابی در علم «بسم اﷲ الرحمان الرحیم » ...
-
طغری
لغتنامه دهخدا
طغری . [ طُ را ] (ع اِ) طغرا. علامتی که با خط درشت بر طره ٔ احکام سلطانی کشند. صاحب تاج العروس گوید: این کلمه تتری است و اصل آن طورغای باشد و فارس و روم (مقصود ترک عثمانی است ) آن را استعمال کنند. ج ، طغراوات . و آن را پس از طره و پیش از بسمله به منش...
-
منحوت
لغتنامه دهخدا
منحوت . [ م َ ] (ع ص ) تراشیده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).تراشیده شده و نجاری شده . (ناظم الاطباء) : آن بت منحوت چون سیل سیاه نفس بتگر چشمه ای بر شاهراه . مولوی . || برساخته . ساختگی . کلمه ٔ ساخته شده از کلمه یا کلماتی دیگر مثل جعفدة...
-
علی دمشقی
لغتنامه دهخدا
علی دمشقی . [ ع َ ی ِ دِ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عثمان بن محمدبن رجب بن علاءالدین دمشقی شافعی ، مشهور به ابن شمعة. محدث و نحوی و شاعر. اصل وی از بعلبک بود و در سال 1157 یا 1158 هَ . ق . در دمشق متولد شد و در آنجا پرورش یافت و در سال 1219 یا 1229 هَ ....
-
صبان
لغتنامه دهخدا
صبان . [ ص َب ْ با ] (اِخ ) محمدبن علی مکنی به ابوالعرفان . وی از علمای مصر است و او راست : منظومه ٔ «الکافیة الشافیة» در علم عروض و قافیه ، مطبوع حاشیة بر شرح اشمونی بر الفیه ٔ ابن مالک ، مطبوع . اتحاف اهل الاسلام بما یتعلق بالمصطفی و اهل بیته الکرا...