کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسلة
لغتنامه دهخدا
بسلة. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) یکی از رباطهای (مرزبانی های ) مسلمانان بود که سپاهیان اسلامی در آنجا مرزبانی میکردند. (از معجم البلدان ).
-
بسلة
لغتنامه دهخدا
بسلة. [ ب ُ ل َ ] (ع اِ) بسل . اجرت افسونگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مزد افسونگر. (مهذب الاسماء). اجرت راقی . (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
بسله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بسیله› (زیستشناسی) [قدیمی] basle = خلر
-
بسله
لغتنامه دهخدا
بسله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) بسیله . بِسلاّ . بسیل ، دانه ای است مابین ماش و عدس که آن را مُلک خوانند و به عربی خلر خوانند. (برهان ). دانه ٔ مابین ماش و عدس که آن را مُلک نیز گویند و بتازی خلر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نوعی نخود. (دزی ج 2ص 87). دا...
-
واژههای همآوا
-
بثلة
لغتنامه دهخدا
بثلة. [ ب ُ ل َ ] (ع اِ) شهرت .(منتهی الارب ) (آنندراج ). نیک نامی . (ناظم الاطباء).
-
بصلة
لغتنامه دهخدا
بصلة. [ ب َ ص َ ل َ ] (ع اِ) واحد بصل یعنی یک دانه پیاز. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). || گونه ٔ بعض گیاهان ازجمله دلبوث (سوسن احمر). (ترجمه ٔ مفردات ابن بیطار و متن عربی ج 2 ص 91 س 7).
-
جستوجو در متن
-
بسیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از ترکی] (زیستشناسی) [قدیمی] basile = بسله
-
بسلا
لغتنامه دهخدا
بسلا. [ ب ِ س ِل ْ لا ](اِ) بسلة. بسیل رجوع به بسلة و دزی ج 1 ص 87 شود.
-
بسیل
لغتنامه دهخدا
بسیل . [ ب َ ] (اِ) بسیلة. بِسِلاّ. بِسِلّة. بسیم . (دزی ج 1 ص 87). جلبان . (منتهی الارب ). دانه ٔ خلر. (منتهی الارب ). معرب یونانی بسی لیوم . اسفرزه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 39 س 7 شود.
-
بسل
لغتنامه دهخدا
بسل . [ ب َ س َ ] (اِ) بسله . غله ای است که آن را گاورس گویند. (برهان ). گاورس و بعضی بسله به معنی دانه ای گفته اند که ملک گویند وبه عربی خلر خوانند. (رشیدی ). گاورس را گویند و جاورس معرب آنست . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). گاورس یعنی ارزن بود...
-
مزد
لغتنامه دهخدا
مزد. [ م ُ ] (اِ) اجرت کار کردن باشد اعم از کار دنیا و آخرت . (برهان ). چیزی که به جای زحمت کار کردن به کسی دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اجرت . (آنندراج ).اجرت کار. (از ناظم الاطباء). اجرتی که برای کار کسی داده شود. (فرهنگ نظام ). جِعال ، جُعل ...
-
طاهرزاده
لغتنامه دهخدا
طاهرزاده . [ هَِ دَ ] (اِخ ) میرزاعلی اکبر صابر (تولد 1278 وفات 1321 هَ . ق .). وی یکی از شعرای توانا و بزرگ شروان است ، و در قرن سیزدهم هجری در شهر شماخه تولدیافته ، در هشت سالگی او را به یکی از مکاتب قدیمی سپردند. طرز تدریس این نوع دبستانها خواندن ...