کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسفر
لغتنامه دهخدا
بسفر. [ ب ُف ُ ] (اِخ ) بوغاز... رجوع به بسفور و بسفورس شود.
-
جستوجو در متن
-
Bosphorus Bridge
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پل بسفر
-
بوسفور
لغتنامه دهخدا
بوسفور. [ بُس ْ فُرْ ](اِخ ) رجوع به بسفر و بسفورس شود.
-
راهگرای
لغتنامه دهخدا
راهگرای .[ گ ِ ] (نف مرکب ) راه گراینده . راهگذار. راهرو. (ارمغان آصفی ). راهسنج . (بهار عجم ). مسافر و سیاح . (ناظم الاطباء). که بسفر گراید. که بسفر گرایش داشته باشد.که به سیر و سیاحت بگراید. و رجوع به راهگرا شود.
-
سفور
لغتنامه دهخدا
سفور. [ س ُ ] (ع مص ) بسفر شدن . (المصادر زوزنی چ بینش ص 131) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد).
-
کالسه دوان
لغتنامه دهخدا
کالسه دوان . [ س ِ دُ ] (اِخ ) کالسدوان . نام شهری قدیم به آسیای صغیر، واقع در کنار بسفر . جامعه ٔ مذهبی این شهر در 451 مونوفیزیستها را محکوم کردو مونوفیزیستها فرقه ای بودند که اعتقاد به یک طبیعت عیسی (طبیعت الهی ) داشتند. رجوع به کالسدوان شود.
-
غزالی
لغتنامه دهخدا
غزالی . [ غ َ ] (اِخ ) چلبی . (متوفی به سال 1437 م .) شاعری عثمانی و نامش محمد بود. در بروسا به دنیا آمد و در مکه درگذشت . در «بسفر» مسجدی و گرمابه ای و باغی ساخت ، او راست : «دافع الغموم و رافع الهموم ». (از اعلام المنجد).
-
جزائر آبی
لغتنامه دهخدا
جزائر آبی . [ ج َ ءِ رِ ](اِخ ) جزائر سیانه . جزائریست که در نزدیکی بسفر ترکیه (بوغاز اسلامبول کنونی )واقع شده اند. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 937).
-
دریای مرمره
لغتنامه دهخدا
دریای مرمره . [ دَرْ ی ِ م َ م َ رَ/ رِ ] (اِخ ) دریائی است بین ترکیه ٔ آسیا و ترکیه ٔ اروپا که از سمت مشرق بوسیله ٔ بغاز بسفر به دریای سیاه و از سمت مغرب از راه تنگه ٔ داردانل به دریای مدیترانه متصل است . و رجوع به مرمره در ردیف خود شود.
-
مونترو
لغتنامه دهخدا
مونترو. [ مُن ْ رُ ] (اِخ ) شهری در سویس بر کنار دریاچه ٔ لمان با 20000 تن سکنه . این شهر یکی از مراکز تفریحات زمستانی و محل جلب و اقامت سیاحان است . در سال 1936 م . قرارداد بین المللی شدن بسفر و داردانل در این شهر به امضاء رسید.
-
بسفورس
لغتنامه دهخدا
بسفورس . [ ب ُ رُ ] (اِخ ) صورتی از بسفر: یکوّن (راوند) فی المواضع التی فوق البلاد التی یقال لها بسفورس . (ابن البیطار نسخه ٔ لکلرک : راوند).
-
خردآموز
لغتنامه دهخدا
خردآموز. [ خ ِ رَ ] (نف مرکب ) آموزنده ٔ خرد. کنایه از راهبر عقل می باشد. عقل آموز. هادی و راهنما : خرد آنست که بیشت نفرستم بسفرکه شد این بار فراقت خردآموزپدر.سوزنی .
-
خوشک
لغتنامه دهخدا
خوشک . [ خوَش ْ / خُش ْ ](اِ) خشک . مقابل دریا. بر : کیست که او شما را ره نماید در تاریکی در دریا و خوشک چون بسفر روید. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 173). رجوع به خشک شود.
-
شاه بابا اصفهانی
لغتنامه دهخدا
شاه بابا اصفهانی . [ اِ ف َ ] (اِخ ) معروف به حالی اصفهانی . شاعر و خطاط نیمه ٔ دوم قرن دهم . هشت سال نزدمیرعلی هروی خطاط شاگردی کرد و بسفر عراق و خراسان رفت و در سال 1022 یا 996 هَ . ق . در بغداد یا تبریزدرگذشت . دیوان شعر دارد. (از الذریعة ج 9 ص 22...