کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسزا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بسزا
/besezā/
معنی
سزاوار؛ شایسته.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
درخور، سزاوار، شایان، شایسته، عمده، مهم
دیکشنری
justly, rightful, rightly
-
جستوجوی دقیق
-
بسزا
واژگان مترادف و متضاد
درخور، سزاوار، شایان، شایسته، عمده، مهم
-
بسزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) besezā سزاوار؛ شایسته.
-
بسزا
فرهنگ فارسی معین
(بِ سَ یا سِ) (ص مر.) سزاوار، شایسته .
-
بسزا
لغتنامه دهخدا
بسزا. [ ب ِ س ِ / س َ ] (ق مرکب ) به سزاوار. کماینبغی . بواجبی . چنانکه باید. چنانکه شاید. کمایلیق . لایق . شایسته . سزاوار : و فرمود تا استقبال او بسیجیدند سخت بسزا. (تاریخ بیهقی ). صواب چنان نمود ما را که فرزند امیرسعید را با تو بفرستیم ساخته با تج...
-
جستوجو در متن
-
نابسزا
لغتنامه دهخدا
نابسزا. [ ب ِ س َ ] (ص مرکب ) نه بسزا. که سزاوار نیست .نه اندرخور. ناروا. ناسزا. ناسزاوار. مقابل بسزا.
-
عمده
واژگان مترادف و متضاد
۱. اصلی، برجسته، بسزا، مهم ۲. کلی ≠ جزیی
-
درخور
واژگان مترادف و متضاد
بایسته، برازنده، بسزا، سزاوار، شایان، شایسته، صلاحیتدار، فراخور، لایق، محق، مستحق، مستوجب، مناسب
-
لافیت
لغتنامه دهخدا
لافیت . (اِخ ) ژاک . از محاسبین فرانسه . مولد بایون (1767-1844م .). وی در انقلاب 1830 م . سهمی بسزا داشت .
-
مهم
واژگان مترادف و متضاد
۱. بااهمیت، بسزا، خطیر، پراهمیت، اصلی، حیاتی، اساسی، جدی، عظیم، عمده، گرانبها ≠ کماهمیت، غیرمهم ۲. برجسته، گرانمایه، معتبر، ممتاز
-
ودویل
فرهنگ فارسی معین
(وُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ترانة محلی هجوآمیز و نشاط انگیز که ترجیع بندش اهمیت بسزا دارد. 2 - نمایشنامة کمدی خفیف که در آن خدعه ای ماهرانه گنجانده باشند.
-
شایسته
واژگان مترادف و متضاد
ارجمند، باقدر، باکفایت، برازنده، بسزا، پسندیده، درخور، روا، زیبنده، سزاوار، شایگان، صالح، صلاحیتدار، عزیز، فراخور، قابل، لایق، مدیر، مستحق، مستلزم، مستوجب، مقبول، مناسب، موافق، نسیب، نیکو، والا ≠ ناشایسته
-
ریاض
لغتنامه دهخدا
ریاض . (اِخ ) ابن رضابن احمد پاشابن محمد الصلح . متولد 1310 هَ . ق . و مقتول 1370 هَ . ق . از پیشوایان و رهبران و دانشمندان و مؤلفان نامی عرب بود و در استقلال لبنان سهمی بسزا داشت . (از اعلام زرکلی ). رجوع به همان مأخذ شود.
-
ساعی
لغتنامه دهخدا
ساعی . (اِخ ) تخلص مصطفی از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری است . وی از مردم عثمانی بود و در نقاشی مهارتی بسزا داشت و به سال 1004 هَ . ق . درگذشت و دیوانی بترکی از وی بیادگار ماند. (کشف الظنون ) (قاموس الاعلام ترکی ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد سودانی معروف به بابا ازعلمای مغرب . او بسال 1032 هَ . ق . درگذشته است . و در مراکش و الجزائر شهرتی بسزا داشته است . او راست تصنیفات بسیار از آنجمله کتاب الدیباج او معروف است .