کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بستی
/basti/
معنی
بستننشین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بستی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بَست) basti بستننشین.
-
بستی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بُست، شهری در خراسان قدیم) [قدیمی] bosti ۱. از مردم بُست.۲. مربوط به بُست.
-
بستی
لغتنامه دهخدا
بستی . [ ب َ ] (اِخ ) ابونصر احمدبن محمدبن زیاد زراد بستی دهقان . معروف به ابن ابی سعید از مردم سمرقند. وی محدث بود و ابوسعید ادریسی از وی حدیث نوشت . (از لباب الانساب ). و رجوع به بستی ، صفت نسبی شود.
-
بستی
لغتنامه دهخدا
بستی . [ ب َ ] (ص نسبی ) آنکه به بست نشسته است : شاه بستی ها را از حرم حضرت معصومه (س ) بیرون کشید. متحصن .
-
بستی
لغتنامه دهخدا
بستی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به کلمه ٔ بست (معرب پست ) و شاید این کلمه بمعنی کوتاه قامت است که بزبان فارسی پست میگویند. (از لباب الانساب ).
-
بستی
لغتنامه دهخدا
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوالفتح علی بن محمد بستی که شاعر و کاتبی بی نظیر و در صنعت تجنیس او را یدی طولا بوده و ابوعمران موسی بن محمدبن عمران طولقی در مدح ابوالفتح بستی گفته :اذا قیل ای الارض فی الناس زینةاجبنا و قلنا ابهج الارض بستهافلو اننی ادرکت یوم...
-
بستی
لغتنامه دهخدا
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوبکر عبداﷲبن محمد بستی ملقب به کامل . وی از فاضل ترین قضات نیشابور و از جوانی بدان سمت منصوب بود و قضای نسا را نیز به عهده داشت و اشعار بسیار دارد. (از یتیمةالدهر ثعالبی ج 4 ص 303 و 304).
-
بستی
لغتنامه دهخدا
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوحاتم محمدبن حبان بن احمدبن حبان تمیمی بستی ، وی پیشوای عصر خویش بود.او را تصانیف ابتکاری بود. و به شهرهای مابین چاچ واسکندریه سفر کرد و نزد ابوبکربن خزیمه در نیشابور فقه آموخت و در سمرقند و جز آن کار قضا را به عهده داشت و در ...
-
بستی
لغتنامه دهخدا
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوسلیمان احمد یا حمدبن محمدبن ابراهیم خطابی متوفی بسال 388 هَ . ق . او راست کتاب معالم السنن و غریب الحدیث و جز آنها. وی پیشوای عصر خویش بود. (از لباب الانساب ). و رجوع به مرآت البلدان ج 1:بست و معجم البلدان ، و ابوسلیمان احمد ...
-
بستی
لغتنامه دهخدا
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل ابومحمد قاضی بستی وی از هشام بن عمار و هشام بن خالد ازرق و قتیبةبن سعید حدیث شنید. و ابوجعفر محمدبن حیان و ابوحاتم احمدبن عبداﷲبن سهل بن هشام بستی و جز ایشان از وی روایت کرده اندو بسال 307 هَ . ق . در...
-
بستی
لغتنامه دهخدا
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) شمس الدین حاجی بحه (؟) از مردم بست و از افاضل عراق بود طبعی لطیف و سخنی عالی داشت و نظم و نثروی را ملکه بود و هنگام آزمودن آنچه به نثر گفته بود بنظم بیان میکرد از لطایف اشعار وی این رباعیست :گویند ز زر ترا بود خرسندی خرسند شوی چ...
-
بستی
لغتنامه دهخدا
بستی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) باغبان و منسوب به باغ . (آنندراج ). مخفف بستانی .
-
بستی
لغتنامه دهخدا
بستی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوبست به بست که شهریست از شهرهای کابل در بین هرات و غزنه وشهری بزرگ پر از اشجار و آبها است و جمعی از ائمه ٔ حدیث از این شهر برخاسته اند. (از سمعانی ). و رجوع به لباب الانساب شود. اهل بست . از مردم بست : ستی پس پشت ، پشت بست...
-
واژههای مشابه
-
علی بستی
لغتنامه دهخدا
علی بستی . [ع َ ی ِ ب ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز بستی مکنّی به ابوالفتح و ملقّب به نظام الدین ، شاعر شهیر قرن چهارم هجری . رجوع به ابوالفتح بستی و نیز رجوع به علی (ابن محمدبن حسین بن ...) شود.