کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستۀ نرمافزاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بسته
واژگان مترادف و متضاد
۱. قفل، مقفل ≠ باز ۲. محدود، محصور، مسدود ≠ آزاد، باز، نامحدود ۳. دلمه، لخته، منعقد ۴. منجمد، یخزده ۵. گرفته ۶. مقید ۷. جعبه، محموله، ملفوفه ۸. بند، عدل ۹. بستگی، تابع، منوط، وابسته ۱۰. افسونشده ۱۱. عنین ≠ باز ۱۲. تعطیل ≠ باز
-
بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [پهلوی: bastak] baste ۱. منجمد؛ فسرده.۲. سفتشده.۳. بندشده.۴. پیوسته به چیزی یا جایی.۵. کسی که با دیگری خویشی و قرابت دارد؛ خویش.۶. (اسم) لنگۀ بار، بقچه، و کیسه که در آن چیزی گذارده یا پیچیده باشند.۷. گرهخورده.۸. تعطیل: مغازهها بسته بو...
-
بسته
فرهنگ فارسی معین
(بَ تِ) (ص مف .) 1 - اسیر، دربند، مقید. 2 - منجمد شده . 3 - مجبور شده . 4 - مسدود، مقفل . 5 - سد شده ، جلوگیری شده . 6 - فراز شده ، مق . گشوده ، باز.
-
بسته
لغتنامه دهخدا
بسته . [ ب َ ت َ ] (ن مف ) مقابل گشاده . چون : در بسته و کار بسته و امید بسته و نظر بسته . (آنندراج ) (رشیدی ). نقیض گشاده . فراز شده . مسدود. مغلق : باب مغلق ؛ در بسته . (منتهی الارب ). || مقفل . سد شده . عایق شده . جلوگیری شده : دربسته زندانها برگش...
-
بسته
لغتنامه دهخدا
بسته . [ ب ِ ت ُ ه ْ ] (ص مرکب ) مخفف بستوه است که بتنگ آمده و ملول باشد. (برهان ). بمعنی ستوه است و ستهیدن مصدر آنست و بمعنی ستیزه کردن هم آمده و در منع از ستیزه بفتح میم و کسر تا درست است چنانکه مولوی گفته : «مَستِه ْ صنما چندین می ده بطرب با من »....
-
بسته
لغتنامه دهخدا
بسته . [ ب ُ ت َ ] (اِ) فندق را گویند و آن مغزی باشد که خورند. (برهان ). فستق . (صحاح الفرس ).
-
بسته
لغتنامه دهخدا
بسته . [ ب ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) پشته . کوه : چون لشکر سلطان [ جلال الدین ] در پس لشکر مغول صفی دیگر دیدند پنداشتند مددی رسیده است خایف گشتند و مشورت کردند که بهزیمت روند، کوها و بسته و تیرهی را پناه سازند... (جهانگشای جوینی چ 1334 هَ . ق . لیدن ج 2 ص 1...
-
بسته
دیکشنری فارسی به عربی
اغلق , حزمة , رزمة , صلب , علبة , مغلق
-
یک بسته(مثل بسته سیگاروغیره)
دیکشنری فارسی به عربی
علبة
-
غاربن بسته
لغتنامه دهخدا
غاربن بسته . [ رِ بُم ْ ب َ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غاری که راه خارج شدن ندارد : غاربن بسته بود و کس نه پدیدعنکبوتان بسی مگس نه پدید.نظامی .
-
کج بسته
لغتنامه دهخدا
کج بسته . [ ک َ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) استخوان شکسته ای که آن را بد و ناراست بسته باشند. (ناظم الاطباء).
-
کبره بسته
لغتنامه دهخدا
کبره بسته . [ ک َ ب َ رَ / رِ ب َ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) پینه بسته . (فرهنگ فارسی معین ) : پسرکی ده یازده ساله ، ریزنقش ، با موهای وزکرده و دستهای کبره بسته و لباسهای پاره پاره و کثیف حاضر شد. (شوهر آهو خانم ، ص 24 از فرهنگ فارسی معین ).
-
کلون بسته
لغتنامه دهخدا
کلون بسته . [ ک ُ ب َ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) یکی از قله های رشته ٔ اصلی جبال البرز است و 4200 متر ازسطح دریا ارتفاع دارد. این قله مربوط به کوههای موسوم به لار است که تا قله ٔ دماوند پیش می رود. دره ٔ نور(از شعب رودخانه ٔ هراز) این کوهها را از کوههای شمال...
-
کت بسته
لغتنامه دهخدا
کت بسته . [ ک َ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که دو دست وی از بازو به بالا به بند بسته شده باشد. آنکه کت وی را به پشت بسته باشند. (فرهنگ فارسی معین ). کتیف . (یادداشت مؤلف ) : دزد کت بسته رئیس الوزرا خواهد شدمایه ٔ رنج تو و محنت ما خواهد شد.ایرج .
-
کتم بسته
لغتنامه دهخدا
کتم بسته . [ ک ُ ت ُ ب َ ت َ ] (اِخ ) کوهی است از سلسله ٔ کوههای البرز که یکی از شعب رودخانه ٔ لار از آن سرچشمه گیرد. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 67).