کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستههوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
air parcel
بستههوا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] عنصر یا حجمی فرضی از هوا که همه یا برخی از خواص دینامیکی و ترمودینامیکی هوای جوّ را میتوان به آن نسبت داد
-
واژههای مشابه
-
هوا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← وضع هوا
-
هوا
واژگان مترادف و متضاد
۱. آتمسفر، اقلیم، جو ۲. شهوت، هوس، هوی ۳. میل، ولع ۴. دم ۵. آسمان، فضا
-
هوا
لغتنامه دهخدا
هوا. [ هََ ] (ع اِ) هواء. جسم لطیف و روان که گرداگرد زمین را فراگرفته وجانداران و گیاهان از آن تنفس می کنند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ترکیبی از نیتروژن (ازت ) و اکسیژن و به نسبت کمی از گازهای دیگر که گرد زمین را احاطه کرده است . جَوّ میان زمین و آسما...
-
هوا
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . هوی ] (اِ.) میل نفس ، آرزو.
-
هوا
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ ع . هواء ] (اِ.) 1 - گازی است بی رنگ و بو و بی طعم و نامریی که تمام کرة زمین را فرا گرفته است . 2 - جو، فضا. ؛ ~ی گرگ و میش آغاز روشن شدن هوا در صبح .
-
هوا
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) (عا.) اوضاع ، احوال ، شرایط . ؛ ~ پس بودن کنایه از: نامناسب و معمولاً خطرناک بودن اوضاع .
-
هوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: هواء] havā ۱. (شیمی) گازی بیرنگ و بیبو و بیطعم، مرکب از یکپنجم اکسیژن و چهارپنجم ازت بهعلاوۀ بخار آب، گازکربنیک، و مقدار کمی از بعضی گازهای دیگر که جو کرۀ زمین را فراگرفته اما دیده نمیشود و فقط هنگام وزش باد وجود آن احساس میشود.۲...
-
هوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: هوی havā، جمع: اَهْواء] havā ۱. میل نفس؛ هوس.۲. [مجاز] قصد؛ نیت.۳. [مجاز] آرزو.۴. [قدیمی، مجاز] محبت.
-
هوا
دیکشنری فارسی به عربی
طقس , هواء
-
هوا
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: havâ طاری: havâ طامه ای: havâ طرقی: havâ کشه ای: havâ نطنزی: havâ
-
هَوا
لهجه و گویش بختیاری
havâ هوا.
-
بسته
واژگان مترادف و متضاد
۱. قفل، مقفل ≠ باز ۲. محدود، محصور، مسدود ≠ آزاد، باز، نامحدود ۳. دلمه، لخته، منعقد ۴. منجمد، یخزده ۵. گرفته ۶. مقید ۷. جعبه، محموله، ملفوفه ۸. بند، عدل ۹. بستگی، تابع، منوط، وابسته ۱۰. افسونشده ۱۱. عنین ≠ باز ۱۲. تعطیل ≠ باز
-
بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [پهلوی: bastak] baste ۱. منجمد؛ فسرده.۲. سفتشده.۳. بندشده.۴. پیوسته به چیزی یا جایی.۵. کسی که با دیگری خویشی و قرابت دارد؛ خویش.۶. (اسم) لنگۀ بار، بقچه، و کیسه که در آن چیزی گذارده یا پیچیده باشند.۷. گرهخورده.۸. تعطیل: مغازهها بسته بو...