کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بستن
/bastan/
معنی
۱. چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن؛ بند کردن.
۲. (مصدر لازم) سفت شدن؛ افسردن؛ منجمد شدن.
۳. (مصدر متعدی) منجمد ساختن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. فراز کردن، قفل کردن، کلون کردن ≠ باز کردن، وا کردن گشودن،
۲. تعیین کردن، مقرر کردن، منعقد کردن ≠ فسخ کردن
۳. گره زدن
۴. سد کردن، مسدود کردن ≠ آزاد کردن، باز کردن
۵. راهبندان کردن، قرق کردن
۶. ورچیدن جمع کردن(بساط و )، تعطیل کرد
فعل
بن گذشته: بست
بن حال: بند
دیکشنری
buckle, cap, close, dam, discontinue, latch, moor, obstruct, package, plug, shut, spring, stop, suppress, tap, truss
-
جستوجوی دقیق
-
بستن
واژگان مترادف و متضاد
۱. فراز کردن، قفل کردن، کلون کردن ≠ باز کردن، وا کردن گشودن، ۲. تعیین کردن، مقرر کردن، منعقد کردن ≠ فسخ کردن ۳. گره زدن ۴. سد کردن، مسدود کردن ≠ آزاد کردن، باز کردن ۵. راهبندان کردن، قرق کردن ۶. ورچیدن جمع کردن(بساط و )، تعطیل کرد
-
بستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: bastan، مقابلِ گشودن] bastan ۱. چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن؛ بند کردن.۲. (مصدر لازم) سفت شدن؛ افسردن؛ منجمد شدن.۳. (مصدر متعدی) منجمد ساختن.
-
close 1
بستن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] یکی از زیرگزینههای پرونده که برای پایان دادن به کار با پروندۀ جاری به کار میرود
-
بستن
فرهنگ فارسی معین
(بَ تَ) (مص م .) 1 - به بند کشیدن . 2 - منجمد کردن . 3 - نقاشی کردن . 4 - منجمد شدن . 5 - مغلوب کردن . 6 - نسبت دادن .
-
بستن
لغتنامه دهخدا
بستن . [ ب َ ت َ ] (مص ) پهلوی بستن . از ریشه ٔ اوستایی و پارسی باستان ، بند . طبری ، دوستن . مازندرانی ، دوسّن و دَوسن . گیلکی ، دوستن . بند کردن . فراهم کشیدن . پیوستن . ضد گشودن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ص 278). مقابل گشادن لازم و متعدی هر دو آ...
-
بستن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: darbandi طاری: darbas(mun) طامه ای: darbastan طرقی: derbasmun کشه ای: derbasmun نطنزی: darbastan
-
بستن
دیکشنری فارسی به عربی
اختناق , اربط , اغلق , انتهاء , انسب اليه , اوصل , تخثر , حانة , حزام , حصار , حک , ختم , رباط , سد , ضربة , فلينة , قفل , قلم , کتلة , مربي , مشبک
-
بستن
لهجه و گویش تهرانی
در معرض قرار دادن :به فحش()،به دوا()
-
بستن
لهجه و گویش تهرانی
با جادو ،یا دعا مانع شدن:()بخت،() مرد:قدرت جنسی مرد را زائل کردن
-
بستن
واژهنامه آزاد
کلمه بستن با تلفظ کردی یعنی ب فتحه و س و ت و نون ساکن بمعنای انجماد و یخ زدن است
-
واژههای مشابه
-
علم بستن
لغتنامه دهخدا
علم بستن . [ ع َ ل َ ب َ ت َ ] (مص مرکب )کنایه از نصب کردن علم است . (آنندراج ) : ز زیر چتر سیاه آید آفتاب بلندعلم به کنگر نیلی حصار بربندد.میرخسرو (از آنندراج ).
-
عهد بستن
لغتنامه دهخدا
عهد بستن .[ ع َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پیمان بستن و معاهده کردن وقول دادن . (ناظم الاطباء). پیمان بستن . (فرهنگ فارسی معین ). قول و قرار گذاردن . پیمان کردن : گرفت آن زمان سام دستش به دست همان عهد و سوگند و پیمان ببست . فردوسی .ببستند عهدی که در کینه گ...
-
کبره بستن
لغتنامه دهخدا
کبره بستن . [ ک َ ب َ رَ / رِ ب َ ت َ ] (مص مرکب )ظاهر شدن پوسته ٔ نازک بر روی زخم . (فرهنگ فارسی معین ). || کلفت شدن پوست کف دست و غیره بر اثر کار بسیار و تماس با اشیاء. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کپره بستن
لغتنامه دهخدا
کپره بستن . [ ک َ پ َ رَ / رِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) شوخ گرفتن روی زخم و پوست دست و مانند آن . شوخگین شدن . کوره بستن . پینه بستن . شوغه بستن . کبره بستن . رجوع به کبره بستن شود.