کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستر آبهای بینالمللی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم بستر
لغتنامه دهخدا
هم بستر. [ هََ ب ِ ت َ ] (ص مرکب ) همخواب . (آنندراج ). ضجیع. مضاجع. (یادداشت مؤلف ). همسر. هم بالین : ملک پنداشت کآن هم بستر اوکنیزک شمع دارد شکّر او. نظامی .گل بر شاخسار سبز و تر هم بستر خار. (جهانگشای جوینی ).
-
گوش بستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] gušbe(a)star در افسانهها، موجودی شبیه آدمیزاد که گوشهای پهن و بزرگ داشته چنان که وقت خوابیدن یکی را بستر و یکی را لحاف میکرده.
-
benthic system
سازگان بستر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی] زیستبومی در بستر دریا شامل رسوبات و گیاهان و جانوران مرتبط با آن
-
ground chain
زنجیر بستر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] زنجیر سنگینی که برای مهار دائم چیزی به بستر دریا به کار میرود
-
seedbed 1
بستر بذر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- زراعت و اصلاح نباتات، مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] زمینی که برای بذرکاری آماده شده باشد
-
graft bed
بستر پیوند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پیوند] جایگاهی از بدن که پیوندینه به آنجا پیوند زده میشود
-
بستر تراورس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] ← بستر ریلبند
-
seabed, sea floor
بستر دریا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی، جغرافیای سیاسی] کف دریا یا اقیانوسها
-
fluidised bed/ fluidized bed
بستر سیال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی محیط انتقال گرما که در آن بخار گاز یا مایع در خلاف جهت بستری که ذرات بر روی آن قرار دارند، حرکت میکند
-
anchor bed, billboard 2
بستر لنگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] سازۀ محکم شیبداری که در دو طرف سینهگاه کشتی تعبیه میشود تا لنگر شانهدار بهصورت ایمن بر روی آن قرار گیرد
-
bed rock
سنگ بستر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] سنگی که معمولاً در زیر مواد سست سطحی یا خاک قرار دارد
-
هم بستر
فرهنگ فارسی معین
(هَ. بَ تَ) (ص .) یار و رفیق بستر، زن و مرد که با هم در یک بستر بخوابند.
-
هم بستر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) hambe(a)star ۱. کسی که با دیگری در یک بستر میخوابد.۲. زن و مردی که با هم در یک بستر بخوابند.
-
bed load
بار بستر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] بخشی از بار کل رود که درست در بالای بستر در حرکت است
-
در بستر
دیکشنری فارسی به عربی
عبد