کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بستر
/ba(e)star/
معنی
رختخواب گستردهشده؛ تشک؛ توشک.
〈 بستر رود: جایی که رود از آن میگذرد؛ رودخانه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تختخواب، تشک، خوابگاه، دواج، رختخواب، فراش
۲. قشر، لایه
۳. مجرای رودخانه
دیکشنری
bed
-
جستوجوی دقیق
-
بستر
واژگان مترادف و متضاد
۱. تختخواب، تشک، خوابگاه، دواج، رختخواب، فراش ۲. قشر، لایه ۳. مجرای رودخانه
-
بستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vistarak] [قدیمی] ba(e)star رختخواب گستردهشده؛ تشک؛ توشک.〈 بستر رود: جایی که رود از آن میگذرد؛ رودخانه.
-
subgrade
بستر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] زمین طبیعی یا آمادهشدهای که زیر بدنۀ راه قرار میگیرد
-
بستر
فرهنگ فارسی معین
(بِ تَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - تُشک ، جای خواب . 2 - پهنه ، ساحت . 3 - زمینه و امکان برای کاری . 4 - پهنه ای که آب بر آن جریان دارد.
-
بستر
لغتنامه دهخدا
بستر. [ ب ِ / ب َ ت َ ] (اِ) پهلوی ،ویسترک . «تاوادیا 166:2»همریشه ٔ گستر. «اسفا 1:2 ص 171». جامه ٔ خواب گسترانیده . رختخواب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ص 278). جامه ٔ خواب گسترانیده . (ناظم الاطباء). رختخواب و فراش . (فرهنگ نظام ). آنچه گسترانند بر...
-
بستر
دیکشنری فارسی به عربی
سرير
-
واژههای مشابه
-
گوش بستر
لغتنامه دهخدا
گوش بستر. [ ب ِ / ب َ ت َ ] (اِخ ) نام مردی عظیم گوش به عهد اسکندر. توضیح اینکه چون اسکندر ذوالقرنین متوجه شهر بابل شد در اثنای راه به کوهی رسید بس عظیم و در دامن آن کوه دریایی بود، لشکریانش به شکار مشغول شدند و مردی یافتند بزرگ جثه و درشت اعضاء و پر...
-
هم بستر
لغتنامه دهخدا
هم بستر. [ هََ ب ِ ت َ ] (ص مرکب ) همخواب . (آنندراج ). ضجیع. مضاجع. (یادداشت مؤلف ). همسر. هم بالین : ملک پنداشت کآن هم بستر اوکنیزک شمع دارد شکّر او. نظامی .گل بر شاخسار سبز و تر هم بستر خار. (جهانگشای جوینی ).
-
گوش بستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] gušbe(a)star در افسانهها، موجودی شبیه آدمیزاد که گوشهای پهن و بزرگ داشته چنان که وقت خوابیدن یکی را بستر و یکی را لحاف میکرده.
-
benthic system
سازگان بستر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی] زیستبومی در بستر دریا شامل رسوبات و گیاهان و جانوران مرتبط با آن
-
ground chain
زنجیر بستر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] زنجیر سنگینی که برای مهار دائم چیزی به بستر دریا به کار میرود
-
seedbed 1
بستر بذر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- زراعت و اصلاح نباتات، مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] زمینی که برای بذرکاری آماده شده باشد
-
graft bed
بستر پیوند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پیوند] جایگاهی از بدن که پیوندینه به آنجا پیوند زده میشود
-
بستر تراورس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] ← بستر ریلبند