کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستان موسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بستان اپروز
لغتنامه دهخدا
بستان اپروز. [ ب ُ اَ ] (اِ مرکب ) رجوع به بستان افروز شود.
-
بستان افروز
لغتنامه دهخدا
بستان افروز. [ ب ُ اَ ](اِ مرکب ) بوستان افروز. گلی است سرخ رنگ و بی بوی که آن را تاج خروس و گل یوسف نیز گویند و بعضی اسپرغم را که ضیمران باشد بستان افروز میگویند و بجای فا، بای فارسی هم آمده است . (برهان ). سرخ مرد یا سرخ مرز یا گل یوسف . (سروری ). ...
-
بستان افندی
لغتنامه دهخدا
بستان افندی . [ ب ُ اَ ف َ ] (اِخ ) مصطفی بن محمد متوفی 978 هَ . ق . او راست : حاشیه بر تفسیر بیضاوی یا انوارالتنزیل (سوره ٔ انعام ). رجوع به مصطفی بن پیرمحمد آیدینی و کشف الظنون ج 1 ستون 191 شود.
-
بستان الشمال
لغتنامه دهخدا
بستان الشمال . [ ب ُ نُش ْ ش َ ] (اِخ ) یکی از باغهای برآورده ٔ امیرتیمور بتقلید از باغهای شیراز در سمرقند. رجوع به تاریخ ابن عربشاه و تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3 ص 219 شود.
-
بستان الغمیر
لغتنامه دهخدا
بستان الغمیر. [ ب ُ نُل ْ غ ُ م َ ] (اِخ ) در دوران جاهلیت آن را غَمرُذی کِندَة میگفتند آنگاه گروهی از بنی مخزوم در آنجا زمین گرفتند و آن را به نام بستان الغمیر خواندند. (از معجم البلدان ). و رجوع به حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 77 و الموشح ص 368 شود.
-
بستان المسناة
لغتنامه دهخدا
بستان المسناة. [ ب ُ نُل ْ م ُ س َ ] (اِخ ) در بغداد است . (منتهی الارب ).
-
بستان النجمی
لغتنامه دهخدا
بستان النجمی . [ ب ُ ن ُن ْ ن َ ] (اِخ ) نام بستان معروفی به بغداد بود. رجوع به تجارب الامم چ عکسی لیدن 1913 م . ج 7/5 ص 311 شود.
-
بستان الورد
لغتنامه دهخدا
بستان الورد. [ ب ُ نُل ْ وَ ] (اِخ ) نام باغ معروفی از آن عباس بن حسین . در شهر بغداد بوده است . رجوع به تجارب الامم چ عکسی 1913م . لیدن ج 5 و 711 ص 61.
-
بستان بان
لغتنامه دهخدا
بستان بان . [ ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) یا بوستانبان . باغبان و آنکه درختان را پیرایش میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به بوستان بان و بستان پیرا شود. مؤلف نشوءاللغة آرد: عوام مصر باغ بان را جنائنی و مردم عراق بغوان یا بغوان چی (محرف باغبان و باغبان چی )...
-
بستان پیرا
لغتنامه دهخدا
بستان پیرا. [ ب ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) بوستان پیرا. باغ پیرایش دهنده را گویند که باغبان باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). باغبان و باغ پیرایش دهنده را گویند که گیاههاو شاخه های خشک را زده از باغ بیرون ریزد. (انجمن آرا) (آنندراج ). باغبان . (رشیدی ). باغب...
-
بستان پیرای
لغتنامه دهخدا
بستان پیرای . [ ب ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) بستان پیرا. بوستان پیرا. رجوع به بستان پیرا و بوستان پیرای شود.
-
بستان جوی
لغتنامه دهخدا
بستان جوی . [ ب ُ ] (اِخ ) این نام در فهرست نزهةالقلوب (ج 3 چ 1331 هَ . ق . لیدن ) بصورت فوق آمده است ولی در متن ص 209 آمده : «سیحان و جیحان دو روداند در ولایت روم و در صورالاقالیم و در مسالک الممالک آمده که سیحان از آنجا برمیخیزد و بر ولایت قسطنطنیه...
-
بستان جی
لغتنامه دهخدا
بستان جی . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) رجوع به بستان چی شود.
-
بستان چی
لغتنامه دهخدا
بستان چی .[ ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بستان بان ناطور. باغبان ترک یا محافظ و مراقب باغها، سراها. (دزی ج 1 ص 83). || باغبانی که بر اساس مزارعه کار میکند، یا باغبانی که حق برداشت محصول را اجاره میکند. باغبان . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بستان رود
لغتنامه دهخدا
بستان رود. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ناوه کش چگنی شهرستان خرم آباد که در 18هزارگزی خاوری سراب دوره و 4هزارگزی شمال راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت در جلگه واقع است . هوایش معتدل با 90 تن سکنه . آبش از چشمه و محصولش ، غلات ، حبوب ، پشم ، لبنیات و...