کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسباس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بسباس
/basbās/
معنی
۱. هرزه؛ یاوه.
۲. سخن یاوه و بیمعنی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسباس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] basbās ۱. هرزه؛ یاوه.۲. سخن یاوه و بیمعنی.
-
بسباس
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص .) هرزه ، یاوه ، سخن یاوه .
-
بسباس
لغتنامه دهخدا
بسباس . [ ب َ ] (ص ) بسباش . هرزه وبی معنی . (برهان ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). بمعنی سخن هرزه و بی معنی . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 168) (سروری ) : ای گران جان قلتبان بس بس زین فضولی و حکمت بسباس .مختاری غزنوی (ا...
-
بسباس
لغتنامه دهخدا
بسباس . [ ب َ ] (ع اِ)در عربی بزباز. (برهان ) .یک نوع گیاه معطر. (ناظم الاطباء). به عربی دوایی است که آن را بزباز و بسباسه هم گویند. (شعوری ج 1 ورق 168). بسباس ، بسباسه ، بسبس ، رازیانج . (دزی ج 1 ص 83). رازیانه . رازیانج انکزان . نامی است که در مغرب...
-
واژههای همآوا
-
بصباص
لغتنامه دهخدا
بصباص . [ ب َ ] (ع اِ) شیر و آب اندک . || گیاه باقی بر چوب که به دم کلاکموش ماند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || بعیر بصباص ؛ شتر لاغر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر لاغر. (آنندراج ) . || قرب بصباص ؛ قرب با کوشش که در آن فتور نب...
-
جستوجو در متن
-
بسباش
لغتنامه دهخدا
بسباش .[ ب َ ] (اِ) رجوع به بسباس و فرهنگ جهانگیری شود.
-
برسوله
لغتنامه دهخدا
برسوله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) قرصی باشد که در آن جوز و بسباس و بنگ و دیگر ادویه گرم کنند و بخورند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ) : روح ما را عصا می صافی است نه معاجین و بنگ و برسوله .نزاری قهستانی (از آنندراج ).
-
بسباسا
لغتنامه دهخدا
بسباسا. [ ب َ ] (معرب ، اِ)به سریانی نوعی از حرمل عربی است و آن دوایی باشد که برگ آن مانند برگ بید بود لیکن کوچکتر از آن است وگل آن مانند یاسمن سفید و خوشبو میباشد و حرمل عربی را به یونانی مولی بکسر لام و به فارسی صندل دانه خوانند. (برهان ) (هفت قلزم...
-
بزباز
لغتنامه دهخدا
بزباز. [ ب َ ] (اِ) به عربی بسباسه خوانند و بعضی گویند پوست جوز است و بعضی دیگر گویند شکوفه و گل و بهار جوز است . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). بسباسه که قشر دوم جوزبوا باشد. (ناظم الاطباء). بسباس . (شرفنامه ٔ منیری ). یک نوع دوائی است ...
-
انگدان
لغتنامه دهخدا
انگدان . [ اَ گ ُ ] (اِ) گیاهی از تیره ٔ چتریان که علفی است وپایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوان است . ارتفاعش 2 تا 2/5 متر و ریشه اش راست و ستبر است . ابر کبیر. حلتیت . انجدان . (فرهنگ فارسی معین ). انگذان . معرب آن انجدان است . (برهان ...
-
بسبس
لغتنامه دهخدا
بسبس . [ ب َ ب َ ] (ع اِ) زمین بی آب و گیاه ج ،بسابس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیابان خالی . (مهذب الاسماء). بیابان خشک . زمین خالی . (دزی ج 1 ص 83). || درختی است که از آن پالان سازند یا باین معنی صواب سَبسَب است . (منتهی الارب ). د...
-
بسباسه
لغتنامه دهخدا
بسباسه . [ ب َ س َ ] (معرب ، اِ) پسپاسه و بزباز درختی است در عرب مشهور، به خورد مردم و ستور آید و مزه و بویش به مزه و بوی گزر ماند. (منتهی الارب ). معرب بزباز. به هندی جاوتری گویند. (غیاث ) (آنندراج ). به شیرازی بزباز گویند. (اختیارات بدیعی ). درختی ...
-
رازیانج
لغتنامه دهخدا
رازیانج . [ ن َ ] (معرب ، اِ) رازیانه ٔفارسی است و نیز به فارسی بادیان و برومی شمار و به هندی سونف و والان بزرک نیز نامند. ماهیت آن : بزری است معروف و دو نوع میباشد: بستانی و برّی . بستانی رامارثون و بری را اقومارثون گویند. بهترین آن بستانی آن است . ...