کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بساویدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بساویدن
/basāvidan/
معنی
بسودن؛ دست مالیدن؛ لمس کردن؛ سودن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بسودن، لمس کردن ≠ چشیدن، بوییدن
دیکشنری
chafe, contact, palpate, touch
-
جستوجوی دقیق
-
بساویدن
واژگان مترادف و متضاد
بسودن، لمس کردن ≠ چشیدن، بوییدن
-
بساویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پساویدن› basāvidan بسودن؛ دست مالیدن؛ لمس کردن؛ سودن.
-
بساویدن
فرهنگ فارسی معین
(بِ دَ) (مص م .) لمس کردن .
-
بساویدن
لغتنامه دهخدا
بساویدن . [ ب َ دَ ] (مص ) پساویدن . تماس پیدا کردن . بسودن . لمس کردن . (واژه های نو فرهنگستان ایران ). متعدی آن بسایانیدن . امساس . (منتهی الارب ) : بروغن و آب که اندر جام کنی یک با دیگر نیامیزد و لکن ببساوند بر سطح میان ایشان . (التفهیم ).مر گوهر ...
-
جستوجو در متن
-
لمس کردن
فرهنگ واژههای سره
بساویدن
-
بساو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ بساویدن و بسودن) [قدیمی] basāv = بساویدن
-
پساویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] pasāvidan = بساویدن
-
پرماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹برماسیدن، پرواسیدن› parmāsidan دست مالیدن به چیزی؛ سودن؛ بساویدن؛ ببسودن.
-
بسودن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بساویدن، سودن، لمس کردن، مالیدن ۲. آزمودن، امتحان کردن، آزمایش کردن
-
بساو
لغتنامه دهخدا
بساو. [ ب َ ] (فعل امر)از مصدر بساویدن . (لغت فرس اسدی ص 416) : بجانم که آزش همان نیز هست ز هر سو بیارای و ببساو دست . اوبهی .رجوع به بساویدن ، پساویدن و بساییدن شود.
-
لمس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] lams دست مالیدن به چیزی؛ سودن؛ بساویدن.〈 لمس کردن: (مصدر متعدی) چیزی را با دست بسودن؛ دست مالیدن.
-
دست مالی کردن
لغتنامه دهخدا
دست مالی کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لمس کردن . برمجیدن . پرماسیدن . بساویدن . بسودن . ببسودن . مالیدن دست به چیزی . دست به چیزی زدن . || دست زده کردن . دست خورده کردن .
-
لمس کردن
لغتنامه دهخدا
لمس کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بسودن . ببسودن . برمجیدن .ملامسه . مَس ّ. پرواسیدن . بپرواسیدن . (لغت نامه ٔ اسدی ). بساویدن . پساویدن . (برهان ). و رجوع به لَمس شود.
-
پساویدن
لغتنامه دهخدا
پساویدن . [ پ َ دَ ] (مص ) بساویدن . دست مالیدن . دست سودن . لمس کردن : مر گوهرخرد را نپساودنه هیچ مدبّری نه شیطانی . ناصرخسرو.|| مستی کردن . (برهان قاطع). اما در این معنی ظاهراً مصحف مس کردن است .