کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بسان
معنی
(بِ) (ق مر.) مانند، شبیه ، نظیر.
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
شبیه، قرین، مانند، مثل، نظیر، همانند، بهسان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسان
واژگان مترادف و متضاد
شبیه، قرین، مانند، مثل، نظیر، همانند، بهسان
-
بسان
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (ق مر.) مانند، شبیه ، نظیر.
-
بسان
لغتنامه دهخدا
بسان . [ ب َس ْ سا ](اِخ ) بستان محله ای است در هرات . (مرآت البلدان ج 1)(معجم البلدان ). رجوع به بستان و مراصدالاطلاع شود.
-
بسان
لغتنامه دهخدا
بسان . [ ب ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) از ادات تشبیه است . مانند و مثل . (ناظم الاطباء). مانند و مشابه و آن یکی از حروف تشبیه باشد. (آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 186 شود. بر سان . بگونه . بکردار. چون . نظیر : بس عزیزم ، بس گرامی سال و ماه اند...
-
بسان
دیکشنری فارسی به عربی
مثل
-
واژههای همآوا
-
بثان
لغتنامه دهخدا
بثان . [ ب ِث ْ ثا ] (اِخ ) پدر یوسف مصری محدث است . (ناظم الاطباء).
-
بصان
لغتنامه دهخدا
بصان . [ ب ُ / ب ُص ْ صا ] (ع اِ) ماه ربیعالاَّخر. ج ، بصانات و اَبصِنَه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
بستان
لغتنامه دهخدا
بستان . [ ] (اِخ ) بسان . محله ای است در هرات . (مرآت البلدان ج 1: بسان ). رجوع به بسان شود. || نام چند موضع. (از ناظم الاطباء).
-
پرسا
واژهنامه آزاد
(پَ) مثل پر سبک بسان پر سبکبال
-
نیکتا
فرهنگ نامها
(تلفظ: niktā) (نیک + تا = نظیر ، مانند ، لنگه) ، نظیر نیک ، مانند نیک ، بسان نیک ، ← نیک .
-
همانند
واژگان مترادف و متضاد
بسان، شبیه، کفو، مانند، متشابه، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همتا، همسان
-
شروین
واژهنامه آزاد
به مانند شیر. تشکیل شده از شر که مخفف شیر است و وین که در پارسی کهن معنی مانند و بسان می دهد.
-
آبسالان
لغتنامه دهخدا
آبسالان . (اِ مرکب ) ج ِ آبسال : همان شیپور با صد راه نالان بسان بلبل اندر آبسالان .(ویس و رامین ).