کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بساطت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بساطت
/basātat/
معنی
۱. بسیط بودن؛ ساده و بیتکلف بودن.
۲. [قدیمی] گشودهزبانی.
۳. [قدیمی] شیرینزبانی.
۴. [قدیمی] لطیفهگویی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیتکلفی، سادگی ≠ پیچیدگی، غموض
۲. خوشرویی، گشادهرویی
۳. شیرینزبانی، لطفوگفت، لطیفهگویی، ملاطفت
۴. فراخی، گشادی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بساطت
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیتکلفی، سادگی ≠ پیچیدگی، غموض ۲. خوشرویی، گشادهرویی ۳. شیرینزبانی، لطفوگفت، لطیفهگویی، ملاطفت ۴. فراخی، گشادی
-
بساطت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: بساطة] basātat ۱. بسیط بودن؛ ساده و بیتکلف بودن.۲. [قدیمی] گشودهزبانی.۳. [قدیمی] شیرینزبانی.۴. [قدیمی] لطیفهگویی.
-
بساطت
فرهنگ فارسی معین
(بِ طَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ساده بودن . 2 - خوشرویی .
-
بساطت
لغتنامه دهخدا
بساطت . [ ب َ طَ ] (ع اِمص ) سادگی . (ناظم الاطباء). رجوع به بساطة شود.
-
واژههای همآوا
-
بساطة
لغتنامه دهخدا
بساطة. [ ب َ طَ ] (ع مص ) فراخ زبان گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گشاده زبان و مازح گردیدن یا بسیط و ساده بودن . (از اقرب الموارد). فراخ زبان گردیدن و بی پروا سخن گفتن . (ناظم الاطباء). || چگونگی جسم مفرد. (ناظم الاطباء) (دزی ج 1).
-
جستوجو در متن
-
سادگی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیآلایشی، بینقشی ۲. بیرنگی، بیغلوغشی، پاکی ۳. زودباوری، سادهلوحی، پخمگی ≠ رندی ۴. سادهدلی، بیریایی، ۵. بساطت ۶. آسانی، سهولت
-
سادگی
لغتنامه دهخدا
سادگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) ساده بودن . عاری بودن از نقش و نگار. بی نقشی . || بی آرایشی .بی زیوری . بی زینتی . || آسانی . مقابل دشواری . || خلوص . بی آمیغی . بساطت . || همواری . صافی . || همواری سخت . لغزانی . لغزندگی : بعد از آن برفتیم و بدان زمین [...
-
اکر
لغتنامه دهخدا
اکر. [ اُک َ ] (ع اِ) ج ِ اُکرَة. (ناظم الاطباء) : گر تو از هوش و خرد یافته ای پا و پری پس خبر گوی مرا زانچه برون زین اکر است . ناصرخسرو. || ج ِ کُره . (از یادداشت مؤلف ).- علم اکر ؛ دانش شناختن کُره ها. و آن از فروع علم ریاضی است و شامل دو بخش است ...
-
قیاس اقترانی
لغتنامه دهخدا
قیاس اقترانی . [ س ِ اِ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اقترانی آن بود که نتیجه و نقیض آن هیچکدام بالفعل در قیاس مذکور نبود و استثنائی آن بود که نتیجه یا نقیضش بالفعل در قیاس مذکور بود. و فرق است میان مذکور و موضوع بمعنی مسلم چه مذکورباشد که در معرض تس...
-
منطوی
لغتنامه دهخدا
منطوی . [ م ُ طَ ] (ع ص )نوردیده شونده و درهم پیچیده شونده . (غیاث ) (آنندراج ).پیچیده و نوردیده شده . (ناظم الاطباء). درهم نوردیده . درنوردیده . درنوشته . درپیچیده . به هم درپیچیده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر کینه و ضغینه ٔ یکدیگرمنطوی . (مرزبان نا...
-
منفرد
لغتنامه دهخدا
منفرد. [ م ُ ف َ رِ ] (ع ص )تنها. (آنندراج ) (غیاث ). تنها و مجرد و یکه و یکتا.(ناظم الاطباء). یگانه . فرد : آن مجتهد طریقت آن منفرد حقیقت ... از ائمه ٔ وقت بود. (تذکرةالاولیاء عطار چ کتابخانه ٔ مرکزی ج 2 ص 255). || ممتاز. مشخص . شاخص : مرزبان ... از...
-
مندرج
لغتنامه دهخدا
مندرج . [ م ُ دَ رِ ] (ع ص ) گروه هلاک شده و منعدم گشته . (ناظم الاطباء). رجوع به اندراج شود. || درج شده و شامل شده و شامل کرده و گنجیده و گنجانیده و جمعکرده و فراهم آورده و درمیان نهاده و درمیان داخل کرده و دردفتردرج کرده و گنجانیده و ثبت نموده و در...
-
شیر
لغتنامه دهخدا
شیر. (اِخ ) نام برج پنجم از دوازده برج فلکی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). برج اسد را نیز گویند. (آنندراج ). شیر فلک . یکی از بروج دوازده گانه ٔ فلکی که عرب آنرا اسد و لیث نیز گوید. (یادداشت مؤلف ) : دگر طالع تو ز فرخنده شیرخداوند خورشید سعد دلیر. فر...