کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بساسیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بساسیری
لغتنامه دهخدا
بساسیری . [ ب َ ] (اِخ ) ارسلان . نام یکی از امرای عباسی حاکم و از مردم بسا یا فسای فارس . مؤلف تاریخ گزیده در شرح حال القائم بامراﷲ آرد: در اول دولت او کار دیالمه سست شد و سلجوقیان خروج کردند و پادشاهی از دست دیلمیان و غزنویان بیرون بردند و تا رسید...
-
بساسیری
لغتنامه دهخدا
بساسیری . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بسا یعنی فسا واقع در فارس . (از معجم البلدان ). عربان نسبت بدان شهر را فسوی و فارسیان بساسیری گویند و نویسند. (از معجم البلدان ) (انساب سمعانی ) (لباب الانساب ). معرب بساشیری است . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
پساسیری
لغتنامه دهخدا
پساسیری . [ پ َ ] (اِخ ) رجوع به بساسیری شود.
-
ابوطالب
لغتنامه دهخدا
ابوطالب . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) محمّدبن مسلمه ، عمیدالدوله . بعد از عزل ابوطلحه وزارت یافت و لقب رئیس الرؤسا بدو دادند و میان او و بساسیری که از جمله ٔ امرای دیالمه بود خلاف و مشاجرتی برخاست بساسیری با اتباع خویش از بغداد بیرون شد و دست غارت و تاراج برد...
-
مهارش
لغتنامه دهخدا
مهارش . [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن المجلی (420-499 هَ . ق ./ 1029-1105 م .). از احفاد مهنا العقیلی ، امیر حدیثه بود. به ادب معرفت داشت و شعر می گفت . با پسرعم خودقریش بن بدران در فتنه ٔ بساسیری در بغداد شرکت داشت .(از اعلام زرکلی ج 8 ص 254). و رجوع به بسا...
-
رئیس الرؤساء
لغتنامه دهخدا
رئیس الرؤساء. [ رَ سُرْ رُ ءَ ] (اِخ ) علی بن حسین بن محمدبن عمر، معروف به ابن مسلمه . وزیر القائم بن القادر خلیفه ٔ عباسی بودو خلیفه او را بجنگ ابوالحارث ارسلان بن عبداﷲ بساسیری یکی از امرای بغداد که سر بشورش برداشته بود مأمورکرد و رئیس الرؤسا با...
-
قائم
لغتنامه دهخدا
قائم . [ءِ ] (اِخ ) ابن القادر ملقب به القائم بامر اﷲ (422- 467 هَ . ق .) بیست و ششمین خلیفه ٔ عباسی است . در ذی قعده ٔ سال 391 متولد شد. مردی دانشمند و خوش صورت ونیکوسیرت و بااقتدار بود و در عهد او و پدرش دولت عباسیان رونق گرفت در زمان او دولت بویهی...
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ البساسیری الترکی مکنی به ابوالحرث . مقدّم اتراک بغداد. گویند او در اول مملوک بهاءالدولةبن عضدالدولة ابن بویه بود و این بساسیری همان کس است که بر امام القائم بامراﷲ به بغداد خروج کرد و خلیفه او را مقدم و رئیس همه ٔ...
-
دبیس
لغتنامه دهخدا
دبیس . [ دُ ب َ ] (اِخ ) ابن علی اول ملقب به نورالدوله و مکنی به ابوالاعز. ابن مزید الاسدی امیر بادیه ٔ حله در عراق عرب بود. پیش از بنا شدن حله در 408 هَ .ق . والی آنجا شد و بر او فتنه ها روی آورد. ارسلان بساسیری در آن حوادث ویرا یاری داد و بدوستی خل...
-
ابوالحرث
لغتنامه دهخدا
ابوالحرث . [ اَ بُل ْ ؟ ] (اِخ ) ارسلان بن عبداﷲ بساسیری ، مملوک بهاءالدولةبن عضدالدولةبن بویه . مقدم اتراک بغداد. او در بغداد بر قائم بامراﷲ خروج کرد دو خطبه بنام مستنصر عبیدی صاحب مصر گردانید و در جنگ با طغرل بگ سلجوقی کشته شد (451 هَ . ق .) و قائم...
-
قریش
لغتنامه دهخدا
قریش . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن بدران عقیلی . از سران لشکر سلطان طغرل بیک سلجوقی است . وی با قتلمش بن اسرائیل به جنگ بساسیری رفت . رجوع به قتلمش بن اسرائیل و تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 355 شود.
-
دامغانی
لغتنامه دهخدا
دامغانی . (اِخ ) علی . قاضی القضاة بعهد قائم خلیفه ٔ عباسی . وی درفتنه ٔ ارسلان بساسیری ، در حرم خلیفه همراه وزیر ابومسلم و خود خلیفه و رئیس الرؤسا ابن شروان و غیرهم گرفتار و بر شتر نشانیده و گرد بغداد برسوائی گردانیده و سپس کشته شده است . (تاریخ گز...
-
خدیجةالسلجوقیه
لغتنامه دهخدا
خدیجةالسلجوقیه . [ خ َ ج َ تُس ْ س َ قی ی َ ] (اِخ ) دختر داودبن میکائیل بن سلجوق . برادرزاده ٔ رکن الدوله طغرل بیک از سلسله ٔ سلاجقه ایران است . این زن معروف به ارسلان خاتون است و در سال 448 هَ .ق .خدیجه ٔ سلجوقیه را بزنی به القائم بامراﷲبن القادربا...
-
قتلمش
لغتنامه دهخدا
قتلمش . [ ] (اِخ ) ابن اسرائیل عموزاده ٔ سلطان طغرل بیک است . سلطان طغرل بیک وی را با قریش بن بدران عقیلی به جنگ بساسیری فرستادو چون بنی عقیل با قریش مکر کردند و به طرف بساسیری رفتند شکست بر لشکر سلطان طغرل افتاد و قتلمش منهزم پیش سلطان آمد. و چون سل...