کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بسا
/basā/
معنی
۱. بس؛ بسیار:◻︎ به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روز تو آرزومند است (رودکی: ۴۹۴).
۲. (قید) احتمال دارد که؛ شاید.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بسیار، چه بسیار
۲. شاید، احتمالا
دیکشنری
many
-
جستوجوی دقیق
-
بسا
واژگان مترادف و متضاد
۱. بسیار، چه بسیار ۲. شاید، احتمالا
-
بسا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) basā ۱. بس؛ بسیار:◻︎ به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روز تو آرزومند است (رودکی: ۴۹۴).۲. (قید) احتمال دارد که؛ شاید.
-
بسا
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ق .) بس ، بسیار.
-
بسا
لغتنامه دهخدا
بسا. [ ب َ ] (اِ) اصطلاح نجومی هندیان است .رجوع به ماللهند ص 316 س 2 جدول مذنبات عالیه شود.
-
بسا
لغتنامه دهخدا
بسا. [ ب َ ] (اِخ ) پسا. فسا. نام شهری است در فارس که آن را فسا میگویند. (برهان ) (فرهنگ سروری ) (ناظم الاطباء) (دِمزن ). نام شهری است در فارس که آن را معرب کرده فسا خوانند و منسوب بدانجا را فسایی وفسوی گویند چنانکه هراتی و هروی . (انجمن آرا)(ابن بطو...
-
بسا
لغتنامه دهخدا
بسا. [ ب َ ] (ق ) بمعنی ای بس و بسیار باشد. (برهان ) (سروری ) (هفت قلزم ) (دِمزن ). ای بس و بسیار چنانکه خوشا یعنی ای خوش . (انجمن آرا). ای بس و بسیار. (ناظم الاطباء). ای بس و بسیار چنانکه خوشا یعنی آن خوش . و مزید علیه بس و از بعضی مواقع مستفاد میشو...
-
بسا
دیکشنری فارسی به عربی
کثير
-
بسا
واژهنامه آزاد
چه فراوان.
-
واژههای مشابه
-
بَسّاً
فرهنگ واژگان قرآن
کوبيده ونرم شده (مثل آرد)-کوبيده شدني نگفتني
-
بسا و چندا
فرهنگ گنجواژه
چه بسا.
-
واژههای همآوا
-
بثع
لغتنامه دهخدا
بثع. [ ب َ ث َ ](ع مص ) سرخ و سطبر گشتن هر دو لب از خون و این خاص است به لب . (منتهی الارب ). ظاهر شدن خون در لب . (از اقرب الموارد). || برگشته گردیدن لب از خنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
بصع
لغتنامه دهخدا
بصع. [ ب َ ] (ع اِ) شکاف تنگ که در آن آب نفوذ نکند. || مابین سبابه و وسطی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
بصع
لغتنامه دهخدا
بصع. [ ب َ ] (ع مص ) گرد آوردن . بصعه بصعاً. || روان گشتن آب . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ).