کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزیچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بزیچه
/boziče/
معنی
بز کوچک؛ بزغاله؛ بچه بز؛ بزبچه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بزیچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] boziče بز کوچک؛ بزغاله؛ بچه بز؛ بزبچه.
-
بزیچه
فرهنگ فارسی معین
(بُ چِ) (اِمصغ .) 1 - بزغاله . 2 - سه پایة قصاب و سلاخ .
-
بزیچه
لغتنامه دهخدا
بزیچه . [ ب ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (از: بز + -یچه ، علامت تصغیر چون دریچه ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بزغاله را گویند، و بعربی حلان و حُلام خوانند و حلوان غلط است . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). بزغاله و بچه بز و کفجول . (ناظم الاطباء). ن...
-
جستوجو در متن
-
بزیجه
لغتنامه دهخدا
بزیجه . [ ب ُ ج َ / ج ِ ] (اِ مصغر) بزغاله . (شرفنامه ٔ منیری ). بزیچه . رجوع به بزیچه شود.
-
بزغاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bozqāle ۱. بچۀ بز؛ بزبچه؛ بزیچه.۲. بز کوهی.
-
ابوحبیب
لغتنامه دهخدا
ابوحبیب . [ اَ ح َ ] (ع اِ مرکب ) ماهی شور. (مهذب الاسماء). || بزغاله . بزیچه . || جدی بریان کرده شده . (منتهی الارب ).
-
ذم ء
لغتنامه دهخدا
ذم ء. [ ذَم ْءْ ] (ع مص ) دشوار آمدن بر. روان گردیدن آب بینی بزغاله ، جاری شدن آب و مخاط بینی بزیچه . || (ص ، اِ) مرد نکوهیده .
-
ایجه
لغتنامه دهخدا
ایجه . [ ج َ / ج ِ ] (پسوند) ایچه . ایزه . ایژه .ایشه . در کلماتی مثل : بزیچه ، منیجه ، دریچه ، لبیشه ، لویشه علامت تصغیر است و گاه علامت تأنیث : نیزه . نیجه . پاکیزه . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ایزه شود.
-
ذرٔآء
لغتنامه دهخدا
ذرٔآء. [ ذَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث اَذرَء (شاید معرّب زال ) زن پیر. || عناق ذرٔآء؛ آن بزیچه ٔ ماده که هر دو گوش وی خجک دارد و دیگر بدنش سیاه بود یا آنکه در سر وی سپیدی بود. گوسپند یا اسپ ماده که هر دو گوش وی خجک دارد و سایر بدنش سیاه بود.یا آنکه در سر و...
-
معز
لغتنامه دهخدا
معز. [ م َ ع َ / م َ ] (ع اِ) بز. (ترجمان القرآن ) (نصاب الصبیان ). بز، خلاف ضَاءْن . (منتهی الارب ). بز که حیوان معروف است . (غیاث ) (آنندراج ). برخلاف ضأن و مؤنث استعمال می گردد و اسم جنسی است که واحدی از لفظ خود ندارد ج ، اَمعُز، مَعیز. واحد آن ...
-
پنیر مایه
لغتنامه دهخدا
پنیر مایه . [ پ َ ی َ / ی ِ ](اِ مرکب ) چیزی است در شیردان بره و بزیچه ٔ نوزاد و امثال آن پیش از آنکه جزشیر خورده نباشد و آن را برای کلچانیدن شیر بکار برند تا پنیر شود و در بعض لغت نامه ها آمده است : چیزی است زردرنگ که از شکم برّه و بزغاله ٔ شیرخواره...
-
بزک
لغتنامه دهخدا
بزک . [ ب ُ زَ ] (اِ) پرنده ایست سیاه رنگ و منقار درازی دارد و بیشتر بر کنارهای آب و گاهی بر سر درخت هم نشیند و آواز بلند کند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). آنرا برزه نیزخوانند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : هر شام گرد قلعه ٔ او دوله ٔ ...
-
بزه
لغتنامه دهخدا
بزه . [ ب ُ زَ / زِ ] (اِ) زمین پشته . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ):الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سدبکوه اندر شَخ ّ است و بزه بر شخ و راود. عسجدی . || میوه ایست گرد و خوشبو که مزه ٔ خوب دارد. (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از میوه ٔ خوشبوی . (برهان ) (...
-
تیس
لغتنامه دهخدا
تیس . [ ت َ ] (ع اِ) تکه و نر از آهو یا آنکه بر آن یکسال گذشته باشد. ج ، تیوس . اتیاس . تیسة. متیوسا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نر از آهو و بز و وعول . ج ، تیوس و اتیاس و تیسة و اسم الجمع متیوسا. (از اقرب الموارد). به معنی بز نر که در گله فحل با...