کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بزین
لغتنامه دهخدا
بزین . [ ب َ ] (اِخ ) نام آتشکده ای بود در روستای نیشابور، و باین معنی با رای قرشت هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء). محمد معین در مزدیسنا آرد: و هم فرهنگ نویسان آتشکده ٔ برزین را بتصحیف بزین بر وزن خزین نوشته آنرا ...
-
بزین
لغتنامه دهخدا
بزین . [ ب َ ] (ص ) وزنده . (ناظم الاطباء). بزنده . (انجمن آرای ناصری )(آنندراج ) (برهان ). بزان . بزانه . بمعنی وزان . (فرهنگ شعوری ). و رجوع به بزیدن و وزیدن شود : با ایاز آن زمان چنین فرمودکه سخن بیش از این ندارد سودزین غلامان ما یکی بگزین که زود ...
-
بزین
لغتنامه دهخدا
بزین . [ ب ِ زَ ] (اِخ ) نام دو قریه است به فارس : 1- قریه ای است دوفرسنگی میانه ٔ شمال و مغرب شیراز. 2- قریه ای است یک فرسنگی مغرب خشت . (فارسنامه ).
-
بزین
لغتنامه دهخدا
بزین . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ایجرود از بخش حومه ٔ شهرستان زنجان . محلی است کوهستانی و سردسیر و 235 تن سکنه دارد.آب آنجا از رودخانه ٔ قره داغ و چشمه سار تأمین میشودو محصول آن غلات ، انگور، میوه جات ، و شغل اهالی زراعت و قالیچه ، گلیم ، جا...
-
بزین
لغتنامه دهخدا
بزین . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار از شهرستان زنجان . محلی است کوهستانی و سردسیر و 602 تن سکنه دارد. محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و قالیچه ، گلیم ، جاجیم بافی است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2).
-
واژههای مشابه
-
پای بزین اندرآوردن
لغتنامه دهخدا
پای بزین اندرآوردن . [ ب ِ اَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) سوار شدن . برنشستن . رکوب .
-
جستوجو در متن
-
حسام
لغتنامه دهخدا
حسام . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن بُزَین . محدث است .
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد حسینی جرجانی ملقب بزین الدین . رجوع باسماعیل جرجانی شود.
-
پاک مرد
لغتنامه دهخدا
پاک مرد.[ م َ ] (ص مرکب ) صالح . مقابل ناپاکمرد : تو تا برنشستی بزین نبردنبودی مگر یکدل وپاک مرد.فردوسی .
-
بزینه رود
واژهنامه آزاد
از نام روستای بزین که روستایی بزرگ در جنوب آذربایجان ایران(زنجان) گرفته شده است که دهات شرور.کهله.ملابداغ.محمدخلج.توزلو.غلامویس.تخت و حی از توابع آن است
-
ارکاب
لغتنامه دهخدا
ارکاب . [ اِ ] (ع مص ) بزین آمدن ستور. (تاج المصادر بیهقی ). بر زین آمدن ستور. (زوزنی ). یعنی نزدیک بسواری رسیدن اسب کُرّه . (منتهی الأرب ). بزین درآمدن اسب . || ارکاب کسی را؛ ستور برنشستنی ، یعنی مرکب سواری دادن ، او را. برنشاندن . (زوزنی ). سوار ک...
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) علی بن محمدبن علی عاملی . ملقب بزین الدین . رجوع به علی ... شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن حجری ملقب بزین القضاة. او راست : منبهات علی الاستعداد لیوم المیعاد للنصح و الوداد.