کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بزه
معنی
(بُ زَ یا زِ) (اِ.) 1 - زمین پشته پشته و ناهموار. 2 - میوة خوشبوی .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. اثم، خطا، خطیئه، ذنب، گناه، معصیت ≠ ثواب
۲. تقصیر، جرم، جنایت
۳. حیف، جور، ستم
دیکشنری
crime, guilt
-
جستوجوی دقیق
-
بزه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اثم، خطا، خطیئه، ذنب، گناه، معصیت ≠ ثواب ۲. تقصیر، جرم، جنایت ۳. حیف، جور، ستم
-
بزه
فرهنگ فارسی معین
(بُ زَ یا زِ) (اِ.) 1 - زمین پشته پشته و ناهموار. 2 - میوة خوشبوی .
-
بزه
فرهنگ فارسی معین
(بِ زِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - گناه و خطا. 2 - جرم .
-
بزه
لغتنامه دهخدا
بزه . [ ب َ زَ / زِ ] (اِ)گناه و خطا باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ شعوری ). گناه . خطا. تقصیر. (ناظم الاطباء). در پهلوی بَچَک و در پازند بَژَه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). اثم . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). ...
-
بزه
لغتنامه دهخدا
بزه . [ ب ُ زَ / زِ ] (اِ) زمین پشته . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ):الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سدبکوه اندر شَخ ّ است و بزه بر شخ و راود. عسجدی . || میوه ایست گرد و خوشبو که مزه ٔ خوب دارد. (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از میوه ٔ خوشبوی . (برهان ) (...
-
بزه
دیکشنری فارسی به عربی
اثم , جريمة , جنحة , ذنب , مخالفة
-
بزه
واژهنامه آزاد
جرم.
-
واژههای مشابه
-
بزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bačak] ‹بژه› beze[h] ۱. خطا؛ جرم؛ عمل غیر قانونی.۲. [قدیمی] گناه.
-
بزة
لغتنامه دهخدا
بزة. [ ب ِزْ زَ ] (ع اِ) سلاح و هیئت ، یقال : هو حسن البزة. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ خلعت و سلاح . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). شارة. لبسه . (یادداشت بخط دهخدا).
-
بزه کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: bačākkār] beze[h]kār ۱. گناهکار.۲. خطاکار.
-
بزه گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] beze[h]gar = بزهکار
-
بزه مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] beze[h]mand = بزهکار
-
بزه کار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] (ص فا.) گناهکار، مجرم .
-
بزه کار
لغتنامه دهخدا
بزه کار. [ ب َ زَ ] (اِخ ) لقب یزدجرد. (آنندراج ). پدر بهرام گور را که یزدگرد نام داشت به سبب سوء اعمال بزه کار و بزه گر نام نهادند. (انجمن آرا).