کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزن مزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بزن مزن
لغتنامه دهخدا
بزن مزن . [ ب ِ زَ م َ زَ ] (اِمص مرکب ، از اتباع ) تلون در رأی . تناقض در فرمان و امر. (یادداشت بخط دهخدا).
-
واژههای مشابه
-
بِزَن
لهجه و گویش تهرانی
کتک زن ،قوی
-
بزن بزن
لغتنامه دهخدا
بزن بزن . [ ب ِ زَ ب ِ زَ ] (اِمص مرکب ) (از: ب + زن ...) زد و خورد. نزاع . درگیری .- بزن بزن درگرفتن ؛ نزاع درگرفتن . زدو خورد شدن .
-
بزن بزن ،بزن بُکُش ،بزن بکوب
لهجه و گویش تهرانی
دعوا و کتک کاری
-
بزن و بزن
فرهنگ گنجواژه
دعوا، درگیری.
-
گردنه ٔ بزن
لغتنامه دهخدا
گردنه ٔ بزن . [ گ َ دَ ن َ ی ِ ب ِ زَ ] (اِخ ) اول گردنه ٔ بزن در 261000گزی شیراز و آخر آن در 267000گزی شیراز، کنار راه جهرم و لار میان رزک و منصورآباد واقع است .
-
یکه بزن
لغتنامه دهخدا
یکه بزن . [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ ب ِ زَ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، پهلوان و بزن بهادر. آدم دعواکن و زرنگ . (فرهنگ لغات عامیانه ). که به تنهایی از عهده برآید.
-
بزن بکوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹بزنوبکوب› bezanbekub ساز زدن و پا کوفتن در مجلس رقص و شادی؛ ساز و آواز و رقص.
-
بزن بهادر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. ترکی] [عامیانه] bezanbahādor دلاور؛ دلیر؛ پرزور.
-
بزن بهادر
فرهنگ فارسی معین
(بِ زَ. بَ دُ) [ فا - تر. ] (ص مر.) بسیار شجاع ، دلیر.
-
یکه بزن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بِ زَ) (ص مر.) (عا.) کسی که در دعوا کردن و زد و خورد نظیر ندارد.
-
بزن آباد
لغتنامه دهخدا
بزن آباد. [ ب ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
-
بزن آباد
لغتنامه دهخدا
بزن آباد. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قاین بخش قاین شهرستان بیرجند. محلی دامنه و معتدل است و 604 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات وزعفران است . شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی . راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
-
بزن بشکن
لغتنامه دهخدا
بزن بشکن . [ ب ِ زَ ب ِ ک َ ] (اِمص مرکب ) (از: ب +زن + ب + شکن ) عمل ساز و آواز و رقص بسیار. (یادداشت بخط دهخدا). || (ص مرکب ) زنی بسیار مایل به طرب و لهو و غناء و رقص . (یادداشت بخط دهخدا).