کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزم دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دده بزم آرا
لغتنامه دهخدا
دده بزم آرا. [ دَ دَ ب َ ] (اِخ ) نامی از نامهای کنیزکان سیاه : مثل دده بزم آرا. || یکی از ائمه ٔ اربعه ٔ کتاب کلثوم ننه . از زنان صاحب رای در کتاب کلثوم ننه . یکی از مفتیه های کتاب کلثوم ننه .
-
امام زاده بزم
لغتنامه دهخدا
امام زاده بزم . [ اِ دَ / دِ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بوانات بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری سوریان نزدیک راه عمومی بوانات به قنقری . کوهستانی وسردسیر و دارای 150 تن سکنه است . آب آن از قنات رودخانه ٔ بوانات تا...
-
بزم و رزم
فرهنگ گنجواژه
راحتی و سختی.
-
بزم و ماتم
فرهنگ گنجواژه
جشن و سوگ.
-
رَزم و بَزم
فرهنگ گنجواژه
جنگ و جشن.
-
جستوجو در متن
-
دار
لغتنامه دهخدا
دار. (نف مرخم ) به معنی دارنده باشد، وقتی که با کلمه ای ترکیب شود. (برهان ). مانند: آبدار. آبرودار. آبله دار. آزاردار. آهاردار. اجاره دار. استخوان دار. اسلحه دار. اسم و رسم دار. اصل دار. الاغ دار. انحصاردار. انگبین دار. اورنگ دار. باددار. باردار. باز...
-
خزانه دار
لغتنامه دهخدا
خزانه دار. [ خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) گنجینه دار. (آنندراج ). گنجور. خزینه دار. خازِن قسطار. گاه بد. گهبد. جهبذ. (یادداشت بخط مؤلف ) : خزانه دار تو در بزم نشنود ز تو آن سلاح دار تو در رزم نشنود ز تو این . امیر معزی (از آنندراج ). || رئیس خزا...
-
زروان
لغتنامه دهخدا
زروان . [ زَ ] (اِخ ) پرده دار و حاجب نوشیروان . (از ولف ). مردی که با جادو و تنبل پسران مهبود را به زهر کردن در طعام نوشیروان وادار ساخت و سپس خیانت او پیدا شد و به امر نوشیروان بر دار شد : یکی نامور بود زروان بنام که او رابدی بر در شاه کام کهن بود ...
-
جرعه نوش
لغتنامه دهخدا
جرعه نوش . [ ج ُ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) جرعه کش . باده نوش . آنکه جام شراب را تا ته آن مینوشد. (ناظم الاطباء) : من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم . حافظ.ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دارکایینه ای است جام جهان بین که آه از او...
-
روی درکشیدن
لغتنامه دهخدا
روی درکشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) پنهان شدن . مختفی گشتن . روی برتافتن . (یادداشت مؤلف ) : رسول گفت یا فاطمه ... این نه آن کس است که روی از وی درکشند. (قصص الانبیاء ص 243). [ حقه ] به خزانه دار شاه سپرد و روی درکشید و پنهان شد. (نزهت نامه...
-
سغراق
لغتنامه دهخدا
سغراق . [ س َ ] (ترکی ، اِ) سَقْراق . کوزه ٔ لوله دار را گویند خواه سفال و غیر آن . و بعضی گویند این لغت ترکی است . (برهان ). کوزه ٔ لوله دار خواه چینی خواه سفالین و کاسه را نیز گویند و این ترکی است . (رشیدی ) : چون رها کردی هوا از بیم حق دررسد سغراق...
-
نظر یافتن
لغتنامه دهخدا
نظر یافتن . [ ن َ ظَ ت َ ] (مص مرکب ) تربیت یافتن . فیض پذیر شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بهره یافتن . نصیب بردن . مورد عنایت واقع شدن . طرف توجه شدن . تقرب یافتن : بوسهل حقیقت به امیر... باز گفته املاک ایشان بازداد و ایشان نظری نیکو یافتند. (تار...
-
فهمی
لغتنامه دهخدا
فهمی . [ ف َ ] (اِخ ) تخلص سلطان محمد خدابنده است که پسر شاه طهماسب صفوی و پادشاهی صاحب جود و کرم بود و در فن نقاشی و موسیقی مهارت داشت . این ابیات از اوست :چو نقش ابروی او در شراب ناب نمایدهلال عید بود کز فلک در آب نمایدفغان که نیست چنان محرمی که نا...
-
نفاغ
لغتنامه دهخدا
نفاغ . [ ن ِ ] (اِ) قحف . (لغت فرس اسدی ). قدحی که از آن شراب خورند. (فرهنگ خطی ) (سروری ). قدح بزرگی باشد که با آن شراب خورند. (جهانگیری ) (از برهان قاطع). قدح بزرگ . (غیاث اللغات ). قدحی بلند که باآن شراب خورند. (انجمن آرا). قدح بزرگی که بدان شراب ...
-
سراج
لغتنامه دهخدا
سراج . [ س ِ ] (اِخ ) اورنگ آبادی . سیدسراج الدین از روشن سوادان اورنگ آباد دکن است و در چراغ افروزی کاشانه ٔ نظم فارسی دارد و از ماهران فن از ابتدای شباب دل به درویشی نهاد و دست به بیعت خاندان والاشان چشت دارد. و در سنه ٔ سبع و سبعین و ماءة و الف (1...